mysterious p2
نیم نگاه سرد و گذرایی بهش انداخت و با برداشتن کیفش سمت در رفت
کمی جا خورد، تمام مدت داشت نگاهش میکرد اما دریغ از یک نگاه!
داخل ماشین نشست ، تمام مدت که رانندگی میکرد به اون دختر فکر میکرد
ظرافت توی هر حرکتش پیدا بود ، صداش ، چشماش لب هاش و تنی که عقل ها رو حیران میکرد!
وارد اتاق شد و کتش روی مبل انداخت، لباس های راحتی پوشید و قاب عکس کنار تختش رو برداشت و دستی به صورت نحیف و خندانش کشید
" یعنی داری میگی فراموشت کردم؟" teahyung
لبخند گوشه لبش نشست
" ۸سال گذشت کوچولوی بغلی من ، اما تو هنوز توی خاطرمی!"
نفس گرفت ، چقدر دلتنگ این خنده های عمیقش بود
اما نه می دونست کجاست ، نه می دونست کی میاد
" اگر واقعا تعهدمون رو بشکنم چی؟" teahyung
پلک هاش رو روی هم فشار داد ، قاب رو به سینه اش فشرد و لحظاتی بعد به خواب فرو رفت ...
_فردا_
دوش کوتاهی گرفت ، حوله رو دور کمرش سفت کرد و از حمام بیرون اومد
سشوار رو میون موهای خیسش کشید و بعد لباس پوشید
از خونه زد بیرون، خمار یه لحظه شیرین بود
نمی دونست کی قراره این سایه تنفر و سختی ها از روی زندگیش کنار بره و با فردایی روشن آشنا بشه
" تهیونگ حواست کجاست؟" antoni
برگشت
" چیزی شده؟" teahyung
" دارم صدات میکنم وایسا" antoni
سرجاش ایستاد و با رسیدن بهش پرسید
" خب چی میخواستی بگی؟" teahyung
اشاره ای با اون طرف خیابون کرد
"اون دختره همونی نیست که دیشب توی رستوران بود؟" antoni
رد انگشتش رو دنبال کرد ؛ به دختر ظریفی بین لباس های مشکی خیره شد ، خودش بود
اشاره ای به ورودی کرد و گفت
" تو برو داخل من یکم باهاش حرف دارم " teahyung
" تهیونگ دردسر درست نکنی..." antoni
کمی جا خورد، تمام مدت داشت نگاهش میکرد اما دریغ از یک نگاه!
داخل ماشین نشست ، تمام مدت که رانندگی میکرد به اون دختر فکر میکرد
ظرافت توی هر حرکتش پیدا بود ، صداش ، چشماش لب هاش و تنی که عقل ها رو حیران میکرد!
وارد اتاق شد و کتش روی مبل انداخت، لباس های راحتی پوشید و قاب عکس کنار تختش رو برداشت و دستی به صورت نحیف و خندانش کشید
" یعنی داری میگی فراموشت کردم؟" teahyung
لبخند گوشه لبش نشست
" ۸سال گذشت کوچولوی بغلی من ، اما تو هنوز توی خاطرمی!"
نفس گرفت ، چقدر دلتنگ این خنده های عمیقش بود
اما نه می دونست کجاست ، نه می دونست کی میاد
" اگر واقعا تعهدمون رو بشکنم چی؟" teahyung
پلک هاش رو روی هم فشار داد ، قاب رو به سینه اش فشرد و لحظاتی بعد به خواب فرو رفت ...
_فردا_
دوش کوتاهی گرفت ، حوله رو دور کمرش سفت کرد و از حمام بیرون اومد
سشوار رو میون موهای خیسش کشید و بعد لباس پوشید
از خونه زد بیرون، خمار یه لحظه شیرین بود
نمی دونست کی قراره این سایه تنفر و سختی ها از روی زندگیش کنار بره و با فردایی روشن آشنا بشه
" تهیونگ حواست کجاست؟" antoni
برگشت
" چیزی شده؟" teahyung
" دارم صدات میکنم وایسا" antoni
سرجاش ایستاد و با رسیدن بهش پرسید
" خب چی میخواستی بگی؟" teahyung
اشاره ای با اون طرف خیابون کرد
"اون دختره همونی نیست که دیشب توی رستوران بود؟" antoni
رد انگشتش رو دنبال کرد ؛ به دختر ظریفی بین لباس های مشکی خیره شد ، خودش بود
اشاره ای به ورودی کرد و گفت
" تو برو داخل من یکم باهاش حرف دارم " teahyung
" تهیونگ دردسر درست نکنی..." antoni
۳۳.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.