-پارت:۱-
-پارت:۱-
با شنیدن صداش دو زانو رویه زمین افتادم چیزی که شنیدم و نمیتونستم بفهمم
اون رویه من دست بلند کرد؟
فکر کرده بود من بهش خیانت کردم؟
مسته؟توهم زده یا چی؟
دیگه حتی تحمل سرما هم نداشتم اشکام چشمام و خیس کرد.
ا.ت:"فکر کردی منم هرزم؟"
صدام به زور شنیده میشد
با دوقطره اشک اول صدام گرفت.
دروغ میگفت مگه نه؟
جونگکوک:"آره از اولش بودی نمیفهمم چرا این همه آدم ولی تو باید جلوم سبز میشدی"
ا.ت:"خب هرزه بودن استعداد میخاد ؛ فکر نکنم من داشته باشم ، توچی؟"
جونگکوک:"چی..."
سیلی دیگه ایی نسیب صورتم کرد
از درد به خودم پیچیدم.
رویه مبل جلویه پنجره نشست و پاهاشو روی هم انداخت و کتشو انداخت اونور و آستین بالا زد.
جونگکوک:"بیا،اینجا ..."
صدای ارومش تویه اتاق اکو داد و صدای نفساش که نشون میداد چقد خستس چهار ستون بدنم و میلرزوند و نشون میداد اصلا حوصله ی منو نداشت.
وقتی بلندشدم که لرزون سمتش برم در اتاق زده شد.
بدون هیچ مکثی انگار که واقعا منتظرش باشه گفت بیاد داخل.
حتی برنگشتم تا نگاهش کنم فکر میکردم یکی از همون احقمای همیشگی باشه ولی وقتی صدای کفش های پاشنه دار و شنیدم گوشام تیز شد.
قطعا یه بادیگارد کفش پاشنه بلند نمیپوشه؟!
سرم و برگردوندم هنوز بلند نشده بودم و نیم خیز بودم سرم و برگردوندم که با پوزخندش مواجه شدم
دلم ضعف رفته بود منظورش چی بود؟
بدون توجه بهم رفت و کنارش نشست و دستشو رویه روناش کشید
اون کی بود که من نمیشناختم..
چرا داشت همسرم و اغوا میکرد.
جونگکوک:" به چی انقد با دقت نگا میکنی"
لگدی محکم به شکمم زد که میخاستم بالا بیارم
ولی بیشتر اشکام بخاطر این نبود که کتک میخوردم و بهم میگفت هرزه بخاطر اون دختره بود همش بخاطر اون عوضی بود.
ولی کلمات فقط از دهنم بیرون میریخت هیچ فکری راجب چیزی که میخاستم بگم نکردم
ا.ت:"حر*ومزاده ، من ...."
بدون توجه ی خونایی که بالا میاوردم حرف میزدم اشک دست از سرم برنمیداشت
ا.ت:"من فقط دوستت داشتم همین ، فقط گاهی از گوشه ایی زیر چشی نگات میکردم ، مگه باهات چیکار کردم؟"
نگاهی بهم کرد ، از رویه حقارت.
از رویه اینکه بهم بگه حرفات به پشمم نیست.
و این بیشتر اذیتم میکرد.
میخاستم بلند شم ولی حتی نمیتونستم ارادشو بکنم.
دلم درد میکرد ضربش اونقد مهم بود که خون بالا اوردم.
حتی دیگه نمیتونستم حرف بزنم
جونگکوک:"چرا دیگه چیزی نمیگی؟به این زودی خسته شدی"
ا.ت:"من به هرحال میمیرم ولی نه زیردست تو..."
بویه آهن کل دهنموپرکرده بودوخون رویه لبم خشکیده بود.
بلند شد و نزدیکم اومد و از موهام بلندم کرد موهایی که خودش باهاشون بازی میکرد و جوری کشید که انگار طناب داره
میتونستم با وجود دید کمم ببینم اون زن چجوری لنگ رویه هم انداخته و لذت میبره
ازینکه
...
نمیفهمم چرا ...
با شنیدن صداش دو زانو رویه زمین افتادم چیزی که شنیدم و نمیتونستم بفهمم
اون رویه من دست بلند کرد؟
فکر کرده بود من بهش خیانت کردم؟
مسته؟توهم زده یا چی؟
دیگه حتی تحمل سرما هم نداشتم اشکام چشمام و خیس کرد.
ا.ت:"فکر کردی منم هرزم؟"
صدام به زور شنیده میشد
با دوقطره اشک اول صدام گرفت.
دروغ میگفت مگه نه؟
جونگکوک:"آره از اولش بودی نمیفهمم چرا این همه آدم ولی تو باید جلوم سبز میشدی"
ا.ت:"خب هرزه بودن استعداد میخاد ؛ فکر نکنم من داشته باشم ، توچی؟"
جونگکوک:"چی..."
سیلی دیگه ایی نسیب صورتم کرد
از درد به خودم پیچیدم.
رویه مبل جلویه پنجره نشست و پاهاشو روی هم انداخت و کتشو انداخت اونور و آستین بالا زد.
جونگکوک:"بیا،اینجا ..."
صدای ارومش تویه اتاق اکو داد و صدای نفساش که نشون میداد چقد خستس چهار ستون بدنم و میلرزوند و نشون میداد اصلا حوصله ی منو نداشت.
وقتی بلندشدم که لرزون سمتش برم در اتاق زده شد.
بدون هیچ مکثی انگار که واقعا منتظرش باشه گفت بیاد داخل.
حتی برنگشتم تا نگاهش کنم فکر میکردم یکی از همون احقمای همیشگی باشه ولی وقتی صدای کفش های پاشنه دار و شنیدم گوشام تیز شد.
قطعا یه بادیگارد کفش پاشنه بلند نمیپوشه؟!
سرم و برگردوندم هنوز بلند نشده بودم و نیم خیز بودم سرم و برگردوندم که با پوزخندش مواجه شدم
دلم ضعف رفته بود منظورش چی بود؟
بدون توجه بهم رفت و کنارش نشست و دستشو رویه روناش کشید
اون کی بود که من نمیشناختم..
چرا داشت همسرم و اغوا میکرد.
جونگکوک:" به چی انقد با دقت نگا میکنی"
لگدی محکم به شکمم زد که میخاستم بالا بیارم
ولی بیشتر اشکام بخاطر این نبود که کتک میخوردم و بهم میگفت هرزه بخاطر اون دختره بود همش بخاطر اون عوضی بود.
ولی کلمات فقط از دهنم بیرون میریخت هیچ فکری راجب چیزی که میخاستم بگم نکردم
ا.ت:"حر*ومزاده ، من ...."
بدون توجه ی خونایی که بالا میاوردم حرف میزدم اشک دست از سرم برنمیداشت
ا.ت:"من فقط دوستت داشتم همین ، فقط گاهی از گوشه ایی زیر چشی نگات میکردم ، مگه باهات چیکار کردم؟"
نگاهی بهم کرد ، از رویه حقارت.
از رویه اینکه بهم بگه حرفات به پشمم نیست.
و این بیشتر اذیتم میکرد.
میخاستم بلند شم ولی حتی نمیتونستم ارادشو بکنم.
دلم درد میکرد ضربش اونقد مهم بود که خون بالا اوردم.
حتی دیگه نمیتونستم حرف بزنم
جونگکوک:"چرا دیگه چیزی نمیگی؟به این زودی خسته شدی"
ا.ت:"من به هرحال میمیرم ولی نه زیردست تو..."
بویه آهن کل دهنموپرکرده بودوخون رویه لبم خشکیده بود.
بلند شد و نزدیکم اومد و از موهام بلندم کرد موهایی که خودش باهاشون بازی میکرد و جوری کشید که انگار طناب داره
میتونستم با وجود دید کمم ببینم اون زن چجوری لنگ رویه هم انداخته و لذت میبره
ازینکه
...
نمیفهمم چرا ...
۲۷.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.