فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۱۸
ویو لیونسو
دستام میلرزید بغض کرده بودم...مطمئن بودم اون هم اینو فهمیده اسپری رو کردم توی دهنش و چندبار زدم
با صدایی که توش لرزه بود گفتم: نفس بکش لطفا نفس بکش
دستمو گذاشتم روی ریه هاش مطمئن بودم درد داره....چندبار سرفه کرد
گفتم : جونگ کوک...لطفا
که بالاخره صدای منظم نفس هاش و شنیدم...لبخندی روی صورتم نقش بسته بود اما چشمام پر از اشک بود....من دارم چیکار میکنم؟
تمام کارام ناخواسته بود...دست خودم نبودن...استینمو توی دستم جمع کردم و باهاش صورتشو که خونی بود پاک کردم
گفتم:من...متاسفم
بهم یه لبختد زد...مثل لبخند های قبلش...پر از درد
ویو کوک
شادی عمیقی تمام وجودمو گرفته بود...برام مهم نیست که منو به این روز انداخت....اون منو نجات داد...حالا هم منو تو بقل خودش گرفته...باورم نمیشه...اون منو جونگ کوک صدا میزنه...اینا یعنی چی؟سعی میکنم توی بقلش غرق شم...طوری که خودش نفهمه
توی این فکرا بودم که با صدای ضعیفی
گف: من...متاسفم
بهش لبخند زدم و ادامه دادم: تقصیر تو نبود
لیونسو: چرا همش تقصیر من بود
چرا باهام اینطوری رفتار میکنه؟
دستشو که روی سینم بود برداشتم و با دوتا دستام گرفتم...دستاش میلرزید و یخ بود
گفتم: چرا میلرزی؟
بحثو عوض کرد
لیونسو:خودت چه مشکلی داری؟ بیماری نفس تنگی یا همچین چیزاییه؟
گفتم: ولش کن...مهم نیس...زیاد
لیونسو: دکتر چی گفته بهت
کوک:چیزی نیس که بخوام برم دکتر
لیونسو: ینی چی ؟
کوک: ولش کن
تهیونگ که تا الان ساکت بود که انگار میخواست مزاحم حرف زدن ما نشه اشکاشو پاک کرد
تهیونگ: جونگ کوک خوبی؟ میتونی راه بری؟
سرمو تکون دادم...اما مطمئن نبودم
لیونسو دستمو گرف و انداخت دور گردنش و سعی کرد کمکم کنهدبلند شم...تهیونگم اومد کمکم ....رفتارای لیونسو خیلی عجیب بود...شاید فقط عذاب وجدان بود..............
شرط پارت بعد ۱۸ لایک ۳۰ کامنتت
#فیک #فیک_کوک #کوک #fake
دستام میلرزید بغض کرده بودم...مطمئن بودم اون هم اینو فهمیده اسپری رو کردم توی دهنش و چندبار زدم
با صدایی که توش لرزه بود گفتم: نفس بکش لطفا نفس بکش
دستمو گذاشتم روی ریه هاش مطمئن بودم درد داره....چندبار سرفه کرد
گفتم : جونگ کوک...لطفا
که بالاخره صدای منظم نفس هاش و شنیدم...لبخندی روی صورتم نقش بسته بود اما چشمام پر از اشک بود....من دارم چیکار میکنم؟
تمام کارام ناخواسته بود...دست خودم نبودن...استینمو توی دستم جمع کردم و باهاش صورتشو که خونی بود پاک کردم
گفتم:من...متاسفم
بهم یه لبختد زد...مثل لبخند های قبلش...پر از درد
ویو کوک
شادی عمیقی تمام وجودمو گرفته بود...برام مهم نیست که منو به این روز انداخت....اون منو نجات داد...حالا هم منو تو بقل خودش گرفته...باورم نمیشه...اون منو جونگ کوک صدا میزنه...اینا یعنی چی؟سعی میکنم توی بقلش غرق شم...طوری که خودش نفهمه
توی این فکرا بودم که با صدای ضعیفی
گف: من...متاسفم
بهش لبخند زدم و ادامه دادم: تقصیر تو نبود
لیونسو: چرا همش تقصیر من بود
چرا باهام اینطوری رفتار میکنه؟
دستشو که روی سینم بود برداشتم و با دوتا دستام گرفتم...دستاش میلرزید و یخ بود
گفتم: چرا میلرزی؟
بحثو عوض کرد
لیونسو:خودت چه مشکلی داری؟ بیماری نفس تنگی یا همچین چیزاییه؟
گفتم: ولش کن...مهم نیس...زیاد
لیونسو: دکتر چی گفته بهت
کوک:چیزی نیس که بخوام برم دکتر
لیونسو: ینی چی ؟
کوک: ولش کن
تهیونگ که تا الان ساکت بود که انگار میخواست مزاحم حرف زدن ما نشه اشکاشو پاک کرد
تهیونگ: جونگ کوک خوبی؟ میتونی راه بری؟
سرمو تکون دادم...اما مطمئن نبودم
لیونسو دستمو گرف و انداخت دور گردنش و سعی کرد کمکم کنهدبلند شم...تهیونگم اومد کمکم ....رفتارای لیونسو خیلی عجیب بود...شاید فقط عذاب وجدان بود..............
شرط پارت بعد ۱۸ لایک ۳۰ کامنتت
#فیک #فیک_کوک #کوک #fake
۱۸.۴k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.