عشق و نفرت پارت29♡
عشق و نفرت پارت29♡
ویو مینسو
تهیونگ منو رسوند خونه اینقدر داشتم گریه میکردم که تهیونگم نگرانم شد و ماشین را پارک کرد بغل خیابون
پایان ویو
تهیونگ: مینسو بسه دیگه خودتو هلاک کردی دختر حیفه نیست دختر به این خشگلی اینقدر گریه میکنی(دوستام تهیونگ و جیمین با مینسو مثل خواهر و برادر میمون برای همین انقدر راحتن)
مینسو: هق تهیونگی چرا کثک هق اینجوری میکنه انگار نه انگار هق که من وجود دارد هققق
تهیونگ: باشه اروم باش(بغلش میکنه)
مینسو: بیا بریم دیگه
تهیونگ: باشه
مینسو: ممنونم که پیشمی چه خوبه که تو جیمین سونا و یونجی را دارم
تهیونگ:ما همیشه پیشتیم تو خیلی از ما حمایت کردی و کمکمون کردی
مینسو:(لبخند) میدونی هیچ وقت فکرشم نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته (اشکاشو پاک میکنه)
تهیونگ: مینسو
مینسو: بله
تهیونگ: ببینم میتونی برام توضیح بدی اصلا چی شده راست شمن اصلا نفهمیدم
مینسو: اره باشه (میگه براش اتفاقات رو)
تهیونگ:هوفف کوک همیشه لجبازی میکنه اما تا حالا ندیده بودم این کار رو بکنه
مینسو: میخوام ازش جدا بشم
تهیونگ: عا مینسو اینو نگو
مینسو: اون بهم داره جلوی چشمم خیانت میکنه من دیگه طاقت ندارم
تهیونگ: بهت حق میدم اما یکم زمان بگذره شاید نظرت عوض بشه
مینسو: فکر نکنم اما بازم ممنونم خوبه که هستی
ویو مینسو
با تهیونگ تو راه کلی حرف زدیم و یکمی حالم بهتر شد. بهش گفتم منو ببره خونه اصلیمون (همونی که پدر و مادر کوک توشن)
رسیدم خونه از تهیونگ تشکر کردم ورفتم توی خونه
پایان ویو
مینسو: اجوماا
اجوما: عا دخترم بر گشتی
مینسو: هق اجوما
اجوما: چیشده عزیزم
مینسو: حالم خیلی بده
اجوما: بیا بشین ببینم چی شده
+عا مینسو دخترم اومدی چی شده چرا گریه میکنی
_چه خبره اینجا دوباره تو اومدی
+بس کن نمیبینی حالش بده.
_ای بابا عجب گیری کردم اره برو برو پیش دخترت اصلا اینقدر به پسرت اهمیت میدی که به این غریبه سطح پایین اهمیت میدی
مینسو:درسته حق با شماست من یه غریبم (بغض) و بهتره برم
+صبر کن دخترم کجا میری
_نمیدونم اما ممنون بخاطر همه چیز و همینطور مهربونیتون پدر لطفا مراقب خودتون باشید
ویو مینسو
شاید حق با مادر کوک بود
فقط رفتم قلبم درد گرفت چون نیمخواستم پدر کوک ناراحت بشه اما این درست ترین کار بود
پایان ویو
مینسو: اجوما خیلی دلم برات تنگ میشه اما این درست ترین کاره(بغلش کرد)
خداحافظ
و رفتم خونه (همونی که توش بودن مال پدر کوک بود) وسایلمو جمع کردم و با گریه رفتم به خونه یا بهتره بگم کلبم که هیچ کس جز یکی اونجارو بلد نیست
ادامه دارد...
ویو مینسو
تهیونگ منو رسوند خونه اینقدر داشتم گریه میکردم که تهیونگم نگرانم شد و ماشین را پارک کرد بغل خیابون
پایان ویو
تهیونگ: مینسو بسه دیگه خودتو هلاک کردی دختر حیفه نیست دختر به این خشگلی اینقدر گریه میکنی(دوستام تهیونگ و جیمین با مینسو مثل خواهر و برادر میمون برای همین انقدر راحتن)
مینسو: هق تهیونگی چرا کثک هق اینجوری میکنه انگار نه انگار هق که من وجود دارد هققق
تهیونگ: باشه اروم باش(بغلش میکنه)
مینسو: بیا بریم دیگه
تهیونگ: باشه
مینسو: ممنونم که پیشمی چه خوبه که تو جیمین سونا و یونجی را دارم
تهیونگ:ما همیشه پیشتیم تو خیلی از ما حمایت کردی و کمکمون کردی
مینسو:(لبخند) میدونی هیچ وقت فکرشم نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته (اشکاشو پاک میکنه)
تهیونگ: مینسو
مینسو: بله
تهیونگ: ببینم میتونی برام توضیح بدی اصلا چی شده راست شمن اصلا نفهمیدم
مینسو: اره باشه (میگه براش اتفاقات رو)
تهیونگ:هوفف کوک همیشه لجبازی میکنه اما تا حالا ندیده بودم این کار رو بکنه
مینسو: میخوام ازش جدا بشم
تهیونگ: عا مینسو اینو نگو
مینسو: اون بهم داره جلوی چشمم خیانت میکنه من دیگه طاقت ندارم
تهیونگ: بهت حق میدم اما یکم زمان بگذره شاید نظرت عوض بشه
مینسو: فکر نکنم اما بازم ممنونم خوبه که هستی
ویو مینسو
با تهیونگ تو راه کلی حرف زدیم و یکمی حالم بهتر شد. بهش گفتم منو ببره خونه اصلیمون (همونی که پدر و مادر کوک توشن)
رسیدم خونه از تهیونگ تشکر کردم ورفتم توی خونه
پایان ویو
مینسو: اجوماا
اجوما: عا دخترم بر گشتی
مینسو: هق اجوما
اجوما: چیشده عزیزم
مینسو: حالم خیلی بده
اجوما: بیا بشین ببینم چی شده
+عا مینسو دخترم اومدی چی شده چرا گریه میکنی
_چه خبره اینجا دوباره تو اومدی
+بس کن نمیبینی حالش بده.
_ای بابا عجب گیری کردم اره برو برو پیش دخترت اصلا اینقدر به پسرت اهمیت میدی که به این غریبه سطح پایین اهمیت میدی
مینسو:درسته حق با شماست من یه غریبم (بغض) و بهتره برم
+صبر کن دخترم کجا میری
_نمیدونم اما ممنون بخاطر همه چیز و همینطور مهربونیتون پدر لطفا مراقب خودتون باشید
ویو مینسو
شاید حق با مادر کوک بود
فقط رفتم قلبم درد گرفت چون نیمخواستم پدر کوک ناراحت بشه اما این درست ترین کار بود
پایان ویو
مینسو: اجوما خیلی دلم برات تنگ میشه اما این درست ترین کاره(بغلش کرد)
خداحافظ
و رفتم خونه (همونی که توش بودن مال پدر کوک بود) وسایلمو جمع کردم و با گریه رفتم به خونه یا بهتره بگم کلبم که هیچ کس جز یکی اونجارو بلد نیست
ادامه دارد...
۸.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.