ادامه پارت ۲۶"انتقام"
+آقای کیم میدونم از من چه ذهنیتی تو حافظتون مونده اما من اون جیمین دیگه نیستم خیلی ساله که گذشته..من عاشق دخترتونم و نمیخوام بخاطر این قضیه چیزی خراب بشه!
پ:الان انتظار داری حرفاتو باور کنم و بهت اعتماد کنم؟ من از کجا بودنم خلاف رو گذاشتی کنار؟ تو همونی نیستی که چند بار میخواست منو سر به نیز کنه؟
+من به اندازه کافی بخاطر این کارم مجازات شدم و دردمو کشیدم و این قضیه ایی که شما دارین میگین همش پاپوش بود چون من اصلا دلیلی برای جنگ با شما نداشتم!
+و ازتون یه فرصت میخوام و واقعا نمیخوام ا.ت رو از دست بدم و میتونم بهتون اطمینان بدم که اون جیمین قبل نیستم فقط باورم کنید خواهش میکنم!
یکم سکوت کرد و چیزی نگفت که بلاخره..
پ:بهت اعتماد ندارم ولی شاید واقعا عوض شدی..دخترم تنها دارایی منه نمیخوام یه مو هم از سرش کم بشه.
+از چشام بیشتر حواسم بهش هست!
پاشد از روی مبل و ایستاد منم پاشدم و روبه روش ایستادم دستشو اورد جلو که بهش دست دادم
پ:قبول ولی حواسمو یه لحظه هم از روت برنمیدارم!
یه لبخندی زدم و گفت که برم پیش ا.ت منم از اتاق خارج شدم و رفتم طرف سالن...
/از زبان پدر ا.ت
اصلا اعتمادی به این پسر نبود ولی شاید عوض شده خیلی اصرار بر دوست داشتن ا.ت داشت اصلا میشد برق رو تو چشاش دید فکنم ارزش یه شانس دادن بهش رو داشت اما نباید بازم زود بهش اطمینان کنم و باید حواسم بهش باشه..و اگه ا.ت هم این قضیه جیمین گذشتشو بدونه بهتره تا مشکلی تو آینده براش پیش نیاد الان که نمیتونم ولی باهاش صحبت میکنم.
بیخیال فکر کردن شدم و از اتاق خارج شدم و رفتم طرف سالن..
/از زبان ا.ت
پدرمم بهمون محلق شد که بعد کمی صحبت از سرجام پاشدم که جیمین هم پاشد رو به پدر و مادرم برگشتم
_ما دیگه بریم دیر وقته..مرسی بابت امشب!
پدرم پاشد ایستاد که رفتم طرفش و بغلش کردم و عطرش رو نفس کشیدم
پ:مواظب خودت باش دخترم.
یه لبخندی زدم که ازش فاصله گرفتم و رو به مادرم یه لبخند زدم و با دست براش دست تکون دادم و دست جیمین رو گرفتم و رفتیم سمت در خروجی که پدر مادرمم پشت سرمون اومدن که از در خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم..
پ:الان انتظار داری حرفاتو باور کنم و بهت اعتماد کنم؟ من از کجا بودنم خلاف رو گذاشتی کنار؟ تو همونی نیستی که چند بار میخواست منو سر به نیز کنه؟
+من به اندازه کافی بخاطر این کارم مجازات شدم و دردمو کشیدم و این قضیه ایی که شما دارین میگین همش پاپوش بود چون من اصلا دلیلی برای جنگ با شما نداشتم!
+و ازتون یه فرصت میخوام و واقعا نمیخوام ا.ت رو از دست بدم و میتونم بهتون اطمینان بدم که اون جیمین قبل نیستم فقط باورم کنید خواهش میکنم!
یکم سکوت کرد و چیزی نگفت که بلاخره..
پ:بهت اعتماد ندارم ولی شاید واقعا عوض شدی..دخترم تنها دارایی منه نمیخوام یه مو هم از سرش کم بشه.
+از چشام بیشتر حواسم بهش هست!
پاشد از روی مبل و ایستاد منم پاشدم و روبه روش ایستادم دستشو اورد جلو که بهش دست دادم
پ:قبول ولی حواسمو یه لحظه هم از روت برنمیدارم!
یه لبخندی زدم و گفت که برم پیش ا.ت منم از اتاق خارج شدم و رفتم طرف سالن...
/از زبان پدر ا.ت
اصلا اعتمادی به این پسر نبود ولی شاید عوض شده خیلی اصرار بر دوست داشتن ا.ت داشت اصلا میشد برق رو تو چشاش دید فکنم ارزش یه شانس دادن بهش رو داشت اما نباید بازم زود بهش اطمینان کنم و باید حواسم بهش باشه..و اگه ا.ت هم این قضیه جیمین گذشتشو بدونه بهتره تا مشکلی تو آینده براش پیش نیاد الان که نمیتونم ولی باهاش صحبت میکنم.
بیخیال فکر کردن شدم و از اتاق خارج شدم و رفتم طرف سالن..
/از زبان ا.ت
پدرمم بهمون محلق شد که بعد کمی صحبت از سرجام پاشدم که جیمین هم پاشد رو به پدر و مادرم برگشتم
_ما دیگه بریم دیر وقته..مرسی بابت امشب!
پدرم پاشد ایستاد که رفتم طرفش و بغلش کردم و عطرش رو نفس کشیدم
پ:مواظب خودت باش دخترم.
یه لبخندی زدم که ازش فاصله گرفتم و رو به مادرم یه لبخند زدم و با دست براش دست تکون دادم و دست جیمین رو گرفتم و رفتیم سمت در خروجی که پدر مادرمم پشت سرمون اومدن که از در خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم..
۱۵.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.