بیبی نیمه خون آشام من پارت ۲ *
بیبی نیمه خون آشام من پارت ۲ *
☆ چویا از اکوتاگاوا جدا شد و به سمت خونه خودش رفت اون شب ماه قرمز بود چویا برای خرید به سمت سوپرمارکت رفت
☆ چیز هایی مثل نودل و شراب و این چیز میزا خرید ( دیگه خودتون فکر کنید رفته خرید ) بعد از حساب کردن پول از سوپر مارکت بیرون اومد هوا بارونی بود خیلی هواش رو دوست داشت پس یه نخ سیگار از جیبش در آورد و با فندک روشنش کرد و تو فکر رفت
( علامت تو فکر بودنشون ^ )
^ هوممم چه هوای خوبیه اوهع ماه رو نگاه کن قرمزه قرمزه به گفته اکوتاگاوا امشب خون آشام ها میتونن به سرزمین انسان ها بیان... اه چویا داری چرا به این خراپاف فکر میکنی فعلا تا هوا بدتر نشده باید بری خونه
☆ چویا چترش رو باز کرد ( از صبح میدونست قراره بارون بیاد از هواشناسی دیده بود ) چویا چترش رو باز کرد و به طرف خونه حرکت کرد تمام کوچه پس کوچه ها تاریک و ترسناک بودن ولی زیاد مهم نبود تا اینکه یک صدایی از یک کوچه تنگ و تاریک اومد کسی چیزی میخوند ولی چویا متوجه نمیشد
(؟؟؟؟) : آسامان سنتیروز سینتوز ( فکر کنید ورده هیچی به ذهنم نرسید 😑)
چویا : کی...کی اونجاست
(؟؟؟؟) : اسامان سنتیروز سینتوز
چویا ^ این صدا از کجا میاد چه ترسناکه انگار یه ورده یا خدا دیگه اینقدر خسته شدم دارم توهم میزنم ولش زودتر باید برم خونه
[ از زبان چویا ]
به طرف خونه حرکت کردم ولی یه هو........
★ ادامه دارد ★
__________________________
نویسنده خسته است
☆ چویا از اکوتاگاوا جدا شد و به سمت خونه خودش رفت اون شب ماه قرمز بود چویا برای خرید به سمت سوپرمارکت رفت
☆ چیز هایی مثل نودل و شراب و این چیز میزا خرید ( دیگه خودتون فکر کنید رفته خرید ) بعد از حساب کردن پول از سوپر مارکت بیرون اومد هوا بارونی بود خیلی هواش رو دوست داشت پس یه نخ سیگار از جیبش در آورد و با فندک روشنش کرد و تو فکر رفت
( علامت تو فکر بودنشون ^ )
^ هوممم چه هوای خوبیه اوهع ماه رو نگاه کن قرمزه قرمزه به گفته اکوتاگاوا امشب خون آشام ها میتونن به سرزمین انسان ها بیان... اه چویا داری چرا به این خراپاف فکر میکنی فعلا تا هوا بدتر نشده باید بری خونه
☆ چویا چترش رو باز کرد ( از صبح میدونست قراره بارون بیاد از هواشناسی دیده بود ) چویا چترش رو باز کرد و به طرف خونه حرکت کرد تمام کوچه پس کوچه ها تاریک و ترسناک بودن ولی زیاد مهم نبود تا اینکه یک صدایی از یک کوچه تنگ و تاریک اومد کسی چیزی میخوند ولی چویا متوجه نمیشد
(؟؟؟؟) : آسامان سنتیروز سینتوز ( فکر کنید ورده هیچی به ذهنم نرسید 😑)
چویا : کی...کی اونجاست
(؟؟؟؟) : اسامان سنتیروز سینتوز
چویا ^ این صدا از کجا میاد چه ترسناکه انگار یه ورده یا خدا دیگه اینقدر خسته شدم دارم توهم میزنم ولش زودتر باید برم خونه
[ از زبان چویا ]
به طرف خونه حرکت کردم ولی یه هو........
★ ادامه دارد ★
__________________________
نویسنده خسته است
۳.۴k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.