힘든 사랑☃💞
힘든 사랑☃💞
P~1
ویو یونجی:
صبح با الارم **** از خواب نازم بیدار شدم کارای لازم رو انجام دادم و یونیفرم مدرسم رو پوشیدم *معرفی فیک عکس لباس مدرسشون رو گذاشتم *این مدرسه جدیده هعی و رفتم پایین مامان و بابام سره میز صبحونه بودن رفتم پایین رو میز نشستم
یونجی:صبح بخیر
م.ی:صبح بخیر دخترم
پ.ی:صبح بخیر صبحونتو بخور تا بری مدرسه
یونجی:چشم
*صبحونه رو خوردن و یونجی سوار ماشین شد ماشینش رانننده داره خودش پشت نشسته راننده داشت میرفت که *
یونجی:اقای کیم میشه اول برید قبرستون
👨🏻خانم مدرستون دیر میشه
یونجی:لطفا سره راه گل فروشی دیدی یه گل بگیر
👨🏻چشم*گل رو گرفتن و رفتن اول قبرستون پیاده شدن (گایز اقا کیم بادیگارد شخصی یونجی هس مثلا دختر کفشدوزکی و گربه سیاه مث بادیگارد ادرین) یونجی رف سره قبر یکی که براش خیلی خاص بود رفت گل رو گذاشت رو قبرش و نشست رو پاهاش و دستشو رو قبر کشید*
یونجی:حالت چطوره مامان بزرگ خوبی جات راحته🙂امید وارم خوشحال باشی...............................منو که میدونی یونجیم
👨🏻خانم باید بریم
یونجی:باشه*بلند شد*خدافظ دوباره میام دیدنت*و خرکت کردن به سمت مدرسه و رسیدن سری رفت تو کلاس و نشست سره جاش*
یانگ هی:کجا بودی دوساعته هااا
یونجی:سره قبر مامان بزرگم بودم تازه اومدم ببخشید دیگه
👩🏻🏫همه گی ساکت میخوایم درس رو شروع کنیم
*بعد نیم ساعت کلاس تموم شد و زنگ تفریح شد و یونجی و یانگ هی رفتن بیرون و رو نیمکت نشستن و شیر کاکائو میخوردن*
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متحدیم
# Iranians_love_Jk
P~1
ویو یونجی:
صبح با الارم **** از خواب نازم بیدار شدم کارای لازم رو انجام دادم و یونیفرم مدرسم رو پوشیدم *معرفی فیک عکس لباس مدرسشون رو گذاشتم *این مدرسه جدیده هعی و رفتم پایین مامان و بابام سره میز صبحونه بودن رفتم پایین رو میز نشستم
یونجی:صبح بخیر
م.ی:صبح بخیر دخترم
پ.ی:صبح بخیر صبحونتو بخور تا بری مدرسه
یونجی:چشم
*صبحونه رو خوردن و یونجی سوار ماشین شد ماشینش رانننده داره خودش پشت نشسته راننده داشت میرفت که *
یونجی:اقای کیم میشه اول برید قبرستون
👨🏻خانم مدرستون دیر میشه
یونجی:لطفا سره راه گل فروشی دیدی یه گل بگیر
👨🏻چشم*گل رو گرفتن و رفتن اول قبرستون پیاده شدن (گایز اقا کیم بادیگارد شخصی یونجی هس مثلا دختر کفشدوزکی و گربه سیاه مث بادیگارد ادرین) یونجی رف سره قبر یکی که براش خیلی خاص بود رفت گل رو گذاشت رو قبرش و نشست رو پاهاش و دستشو رو قبر کشید*
یونجی:حالت چطوره مامان بزرگ خوبی جات راحته🙂امید وارم خوشحال باشی...............................منو که میدونی یونجیم
👨🏻خانم باید بریم
یونجی:باشه*بلند شد*خدافظ دوباره میام دیدنت*و خرکت کردن به سمت مدرسه و رسیدن سری رفت تو کلاس و نشست سره جاش*
یانگ هی:کجا بودی دوساعته هااا
یونجی:سره قبر مامان بزرگم بودم تازه اومدم ببخشید دیگه
👩🏻🏫همه گی ساکت میخوایم درس رو شروع کنیم
*بعد نیم ساعت کلاس تموم شد و زنگ تفریح شد و یونجی و یانگ هی رفتن بیرون و رو نیمکت نشستن و شیر کاکائو میخوردن*
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متحدیم
# Iranians_love_Jk
۳.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.