ᎮᎪᎡᎢ ۴ عشق دردناک
ᎮᎪᎡᎢ ۴ عشقدردناک
ویو ات
از روی تخت پاشدم رفتم وسایلمو درآوردم و شروع به چیدنشون کردم
لباسامو آویزون کردم کتابامو داخل کتابخونه گذاشتم روی میز صندوقچه هایی بود جواهراتمو توشون گذاشتم و آشغالا رو گذاشتم کنار در و پتو کشیدم کنار و با صورت افتادم تو تخت....
(اجوما چند بار در زد ولی کسی جواب نداد و وارد شد)
اجوما:خانم!؟
خوابید؟؟
(اجوما رفت کنار تخت دید ک ات خوابه)
اجوما: خانم بیدارشید لباساتونو عوض کنید و غذا بخورید....
ولی ات تو خواب هفت پادشاه بود
.......پرش زمان.......
صبح...
ویو ات
با صدای آلارم گوشی بیدار شدم با لباسای دیشب بودم گردنم درد میکرد بدجور خوابیده بودم پاشدم رفتم حموم ی دوش ده دقیقهای گرفتم و موهامو خشک کردمو لباسای تمیز پوشیدم و رفتم پایین
اجوما همه چیو درست کرده بود بوی پنکیک میومد دلم داش ضعف میرفت یادم اومد دیشب غذا نخوردم
ات:سلام
اجوما: صبح بخیر خانم
غذاتون امادست
(بعد چند مین..)
(اجوما ی تبلت و ی پاکت گذاشت روی میز )
ات:این چیه؟؟
اجوما:این فهرست کارای امروز شماست شما تازه اومدین باید ب شرکت و سازمان تحت نظر جناب جانگ سر بزنید داخل خونه کاری داشتین برخدمتکارا بسپارین و اینکه ی هتل هست ک قرار ب اسم شما ثبت بشه دیشب با آقای جانگ تماس گرفتم ب زودی ی منشی مخصوص براتون انتخاب میکنن تا داخل انجام این کارا مشکلی نداشته باشید ....
و اینکه این پاکت....همه اربابان عمارت های نزدیک به ی مهمونی دعوت شدن و شما هم باید ب دستور جناب جانگ ب این مهمونی برین..
ات:عوفففف....مهمونی؟؟ واقعا حصلشو ندارم
اجوما:اما خانم....
ات:اوکی خودم ی کاریش میکنم
ویو ات
از روی تخت پاشدم رفتم وسایلمو درآوردم و شروع به چیدنشون کردم
لباسامو آویزون کردم کتابامو داخل کتابخونه گذاشتم روی میز صندوقچه هایی بود جواهراتمو توشون گذاشتم و آشغالا رو گذاشتم کنار در و پتو کشیدم کنار و با صورت افتادم تو تخت....
(اجوما چند بار در زد ولی کسی جواب نداد و وارد شد)
اجوما:خانم!؟
خوابید؟؟
(اجوما رفت کنار تخت دید ک ات خوابه)
اجوما: خانم بیدارشید لباساتونو عوض کنید و غذا بخورید....
ولی ات تو خواب هفت پادشاه بود
.......پرش زمان.......
صبح...
ویو ات
با صدای آلارم گوشی بیدار شدم با لباسای دیشب بودم گردنم درد میکرد بدجور خوابیده بودم پاشدم رفتم حموم ی دوش ده دقیقهای گرفتم و موهامو خشک کردمو لباسای تمیز پوشیدم و رفتم پایین
اجوما همه چیو درست کرده بود بوی پنکیک میومد دلم داش ضعف میرفت یادم اومد دیشب غذا نخوردم
ات:سلام
اجوما: صبح بخیر خانم
غذاتون امادست
(بعد چند مین..)
(اجوما ی تبلت و ی پاکت گذاشت روی میز )
ات:این چیه؟؟
اجوما:این فهرست کارای امروز شماست شما تازه اومدین باید ب شرکت و سازمان تحت نظر جناب جانگ سر بزنید داخل خونه کاری داشتین برخدمتکارا بسپارین و اینکه ی هتل هست ک قرار ب اسم شما ثبت بشه دیشب با آقای جانگ تماس گرفتم ب زودی ی منشی مخصوص براتون انتخاب میکنن تا داخل انجام این کارا مشکلی نداشته باشید ....
و اینکه این پاکت....همه اربابان عمارت های نزدیک به ی مهمونی دعوت شدن و شما هم باید ب دستور جناب جانگ ب این مهمونی برین..
ات:عوفففف....مهمونی؟؟ واقعا حصلشو ندارم
اجوما:اما خانم....
ات:اوکی خودم ی کاریش میکنم
۲.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.