عشق دنباله دار《☆》پارت۱۴
عشق دنباله دار《☆》پارت۱۴
ارا:بیا تو راه بهت میگم
لیا:باشه
بعد چند مین اومد و رفتیم بیرون
ارا:جون وو
+جانم خانم کوچولو چیشده
ارا: میتونی ما رو جایی ببری کار داریم
+حتما ولی پدرتون...
ارا:قرار نیست بابام بفهمه
+اما....
ارا:تو یه خوبی در حق من بکن لطفا
+باشه خانم کوچولو بپر بالا
من جلو و لیا عقب نشست رفتیم دنبال لیرا
لیرا هم پشت ماشین پیش لیا نشست
لیرا:سلاام
ارا:سلام
لیا:سلام
+سلام
را:خب لیرا لیا...لیا لیرا
لیا:خوشبختم
لیرا:منم همینطور
ارا: خب اقا کوچولو بریم دنبال سوا
+😂آقا کوچولو
ارا:اوهوم من خانم کوچولوم تو هم آقا کوچولو یی
+باشه بریم خانم کوچولو
رفتیم دنبال سوا خلاصه سوا هم سوار کردیم و رفتیم محله مامان بزرگم با تابلو زده بودن《به چوسام خوش آمدید》انگار یه دهکده ای بود از تابلو گزشتیم رفتیم جلو تر دیدیم همه دارن بساتشونو جمع میکنن
سوا:فک کنم باید صبح میومدیم
ارا:اشکالی ندارع منو لیا میریم سرو گوشی آب بدیم
لیا:اوهوم
لیرا:باشه مراقب خودتون باشین
ارا:باشه
+مواظب خودت باش خانم کوچولو
ارا:اوم
بعد با لیا رفتیم پیش یکی از اون پیرزن ها
ارا:سلام اجوما
اجوما: سلام بفرمایید
ارا: ببخشید شما خانم هان رو میشناسید
اجوما: آره
ارا: میشه بگین کجاست
اجوما: شما کی ایشون هستی
ارا:من از اقوامشون هستم
اجوما: خانم هان صبحا میاد زود بساتشو جمع میکنه میره فقط ما تا الان اینجاییم
ارا:آها فردا هستن
اجوما: آره به احتمال زیاد
ارا:باشه ممنونم
اجوما: خواهش میکنم بسلامت
رفتیم سوار ماشین شدیم
لیرا:چیشد
ارا:فردا باید بیایم
لیرا:فردا؟ یاخدا چجوری میخوای از مدرسه فرار کنی نگهبان داره
سوا:اینو ولش کن لیا رو چجوری بیاریم تو مدرسه
ارا:من فکر میکنم بهتون خبر میدم
همه:باشه
داشتیم بر میگشتیم خیلی نا امید شده بودم
ارا:آقا کوچولو ماشین نگه دار
سوا:چرا
ارا:من خودم میام خونه شما برین
همه:باشه
از ماشین پیاده شدم رفتن منم رفتم پارک نزدیک که چند تا چراغ داشت نشستم رو نیمکت که صدای گره شنیدم دقت کردم دیدم از پشت سرسره میاد بلند شدم آروم رفتم اون ور تر که دیدم یه پسری سرشو به سرسره تکیه داده پاهاشم گرفته و گریه میکنه من معمولا برا کسی دل سوزی نمیکنم ولی نمیدونم چرا نگرانش شدم رفتم پیشش نشستم و دستمو گزاشتم رو سرش
ارا:گریه نکن
سرش رو آورد بالا دیدم اون پسرست
ته:تو
که یهو محکم بغلم کرد و گریه میکرد منم بغلش کردم حرکاتم دست خودم نبود بعد چند مین نشستیم روی نیمکت
ارا:بهتری
ته:اوهوم خوبم..ممنونم ارا
ارا:اوم خواهش
ارا:چرا گریه میکردی
ته:.......بابام
ارا:...
ته:بیمارستانه حالش..خیلی بده/بقض و صداش میلرزه
ارا:امیدوارم خوب بشه
.........
ارا:بیا تو راه بهت میگم
لیا:باشه
بعد چند مین اومد و رفتیم بیرون
ارا:جون وو
+جانم خانم کوچولو چیشده
ارا: میتونی ما رو جایی ببری کار داریم
+حتما ولی پدرتون...
ارا:قرار نیست بابام بفهمه
+اما....
ارا:تو یه خوبی در حق من بکن لطفا
+باشه خانم کوچولو بپر بالا
من جلو و لیا عقب نشست رفتیم دنبال لیرا
لیرا هم پشت ماشین پیش لیا نشست
لیرا:سلاام
ارا:سلام
لیا:سلام
+سلام
را:خب لیرا لیا...لیا لیرا
لیا:خوشبختم
لیرا:منم همینطور
ارا: خب اقا کوچولو بریم دنبال سوا
+😂آقا کوچولو
ارا:اوهوم من خانم کوچولوم تو هم آقا کوچولو یی
+باشه بریم خانم کوچولو
رفتیم دنبال سوا خلاصه سوا هم سوار کردیم و رفتیم محله مامان بزرگم با تابلو زده بودن《به چوسام خوش آمدید》انگار یه دهکده ای بود از تابلو گزشتیم رفتیم جلو تر دیدیم همه دارن بساتشونو جمع میکنن
سوا:فک کنم باید صبح میومدیم
ارا:اشکالی ندارع منو لیا میریم سرو گوشی آب بدیم
لیا:اوهوم
لیرا:باشه مراقب خودتون باشین
ارا:باشه
+مواظب خودت باش خانم کوچولو
ارا:اوم
بعد با لیا رفتیم پیش یکی از اون پیرزن ها
ارا:سلام اجوما
اجوما: سلام بفرمایید
ارا: ببخشید شما خانم هان رو میشناسید
اجوما: آره
ارا: میشه بگین کجاست
اجوما: شما کی ایشون هستی
ارا:من از اقوامشون هستم
اجوما: خانم هان صبحا میاد زود بساتشو جمع میکنه میره فقط ما تا الان اینجاییم
ارا:آها فردا هستن
اجوما: آره به احتمال زیاد
ارا:باشه ممنونم
اجوما: خواهش میکنم بسلامت
رفتیم سوار ماشین شدیم
لیرا:چیشد
ارا:فردا باید بیایم
لیرا:فردا؟ یاخدا چجوری میخوای از مدرسه فرار کنی نگهبان داره
سوا:اینو ولش کن لیا رو چجوری بیاریم تو مدرسه
ارا:من فکر میکنم بهتون خبر میدم
همه:باشه
داشتیم بر میگشتیم خیلی نا امید شده بودم
ارا:آقا کوچولو ماشین نگه دار
سوا:چرا
ارا:من خودم میام خونه شما برین
همه:باشه
از ماشین پیاده شدم رفتن منم رفتم پارک نزدیک که چند تا چراغ داشت نشستم رو نیمکت که صدای گره شنیدم دقت کردم دیدم از پشت سرسره میاد بلند شدم آروم رفتم اون ور تر که دیدم یه پسری سرشو به سرسره تکیه داده پاهاشم گرفته و گریه میکنه من معمولا برا کسی دل سوزی نمیکنم ولی نمیدونم چرا نگرانش شدم رفتم پیشش نشستم و دستمو گزاشتم رو سرش
ارا:گریه نکن
سرش رو آورد بالا دیدم اون پسرست
ته:تو
که یهو محکم بغلم کرد و گریه میکرد منم بغلش کردم حرکاتم دست خودم نبود بعد چند مین نشستیم روی نیمکت
ارا:بهتری
ته:اوهوم خوبم..ممنونم ارا
ارا:اوم خواهش
ارا:چرا گریه میکردی
ته:.......بابام
ارا:...
ته:بیمارستانه حالش..خیلی بده/بقض و صداش میلرزه
ارا:امیدوارم خوب بشه
.........
۱.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.