🖇فَرازُ و نَشیب 🖇... PART ¹
دیانا: با سر و صدای صابخونه از جام پا شدم و رفتم و درو باز کردم
صابخونه: همین الان از خونم برو بیرون
دیانا: آخه واسه چی
صابخونه: چند ماهه اجارتو نپرداختی پول فیش آب و برق هم ندادی
دیانا: ببخشید تروخدا زود جورش میکنم
صابخونه: تا کی
دیانا: ۵ روز دیگه
صابخونه : تا ۵ روز دیگه وقت داری وگرنه از خونه میندازمت بیرون
دیانا: باشه ...... درو بستم هوففف .... راستی ..من دیانا رحیمی هستم و ۱۸ سالمه و پدر و مادرم ت تصادف فوت شدن و تنها تو یه خونه کوچیک تو یه آپارتمان سه طبقه زندگی میکنم.... امروز روز اول دانشگاه بود یه مانتو عروسکی سفید و یه مقنعه مشکی و یه شلوار مام مشکی تنم کردم و کولم رو برداشتم و با یه لقمه و از خونه خارج شدم
ارسلان: صدای صابخونه که دوباره داشت با دیانا بحث میکرد رو شنیدم امروز روز اول دانشگاهم بود و دیانا هم تو دانشگاه ما بود یا یه دست لباس مشکی از خونه خارج شدم و به سمت آسانسور رفتم و داخل شدم
دیانا: تند به سمت آسانسور رفتم و ارسلان آسانسور رو نگه داشت و سوار شدم
ارسلان: هه بازم که اجارتو ندادی
دیانا: میدم
ارسلان: از کجا تو مگه پول داری از کار هم که اخراجت کردن
دیانا: کی به تو گفته
ارسلان: خبرا میپیچه رحیمی
دیانا: از امروز میرم سر کار
ارسلان: اونوقت چیکار
دیانا: هر کاری که بتونمممم
ارسلان: هه برو بابا
دیانا: از آسانسور خارج شدیم و به سمت در رفتم و داشتم میرفتم سر کوچه که
ارسلان: خانومی برسونیمت
دیانا: گمشو سرامیک
ارسلان: چجوری میخوای تا دانشگاه پیاده بیای
دیانا: میرم سر کوچه تاکسی میگیرم
ارسلان: بیا دیگه
ادامه دارد 💜
صابخونه: همین الان از خونم برو بیرون
دیانا: آخه واسه چی
صابخونه: چند ماهه اجارتو نپرداختی پول فیش آب و برق هم ندادی
دیانا: ببخشید تروخدا زود جورش میکنم
صابخونه: تا کی
دیانا: ۵ روز دیگه
صابخونه : تا ۵ روز دیگه وقت داری وگرنه از خونه میندازمت بیرون
دیانا: باشه ...... درو بستم هوففف .... راستی ..من دیانا رحیمی هستم و ۱۸ سالمه و پدر و مادرم ت تصادف فوت شدن و تنها تو یه خونه کوچیک تو یه آپارتمان سه طبقه زندگی میکنم.... امروز روز اول دانشگاه بود یه مانتو عروسکی سفید و یه مقنعه مشکی و یه شلوار مام مشکی تنم کردم و کولم رو برداشتم و با یه لقمه و از خونه خارج شدم
ارسلان: صدای صابخونه که دوباره داشت با دیانا بحث میکرد رو شنیدم امروز روز اول دانشگاهم بود و دیانا هم تو دانشگاه ما بود یا یه دست لباس مشکی از خونه خارج شدم و به سمت آسانسور رفتم و داخل شدم
دیانا: تند به سمت آسانسور رفتم و ارسلان آسانسور رو نگه داشت و سوار شدم
ارسلان: هه بازم که اجارتو ندادی
دیانا: میدم
ارسلان: از کجا تو مگه پول داری از کار هم که اخراجت کردن
دیانا: کی به تو گفته
ارسلان: خبرا میپیچه رحیمی
دیانا: از امروز میرم سر کار
ارسلان: اونوقت چیکار
دیانا: هر کاری که بتونمممم
ارسلان: هه برو بابا
دیانا: از آسانسور خارج شدیم و به سمت در رفتم و داشتم میرفتم سر کوچه که
ارسلان: خانومی برسونیمت
دیانا: گمشو سرامیک
ارسلان: چجوری میخوای تا دانشگاه پیاده بیای
دیانا: میرم سر کوچه تاکسی میگیرم
ارسلان: بیا دیگه
ادامه دارد 💜
۲۵.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.