پارت ...۲۵

با سری ترین حالت ممکن خودمو به در کلاس خودمو رسوندم خواب موندم بدتر از همه ریاضی داشتیم ... بعد از اینکه در زدم وارد کلاس شدم ... همین که سرمو بالا آوردم با پارک مواجه شدم صبر کن ببینم این لامصب این جا چیکار می‌کنه ...
انتظار داشتم با اون مدرس خیکی چاق خودمون مواجه بشیم آها تازه فهمیدم ... اون دیگه استعفا داده یا نکنه این لامصب بجاش آمده
خدایا بدتر از این نمیشه
ولی انگاری نه خدایا به کدامین گناه منو هر لحظه با این جوجه روبه رو می‌کنی ... قشنگ برای خودش لم داده بود روی میزی وقتی که آستین های لباسش رو بلا زده بودم دقیقن رگ های دستش بیرون زده بود... چقدر این عضلانی هست برای

خودش ... البته از یه مرد انتظار نمی رفت اما خب این جوجه اصن توقع نداشتم انقد عضلانی باشه ... همین طور که تکیه داده بود با تخم داشت منو نگاه میکرد ... خدایا الان میخواد چیکارم کنه جریمه بده ....
با حرفاش سرمو بالا آوردم بهش چشم دوختم ....
استاد پارک :می بینم خانم مین جو دیر کردن به چه دلیل اوه نکنه دیشب عروسیتون بوده خسته شدین دیر آمدین مدرسه یا چطور اصن دیگه نیایند مدرسه هوم ...
من چند بار باید این قانون رو تکرار کنم هوم ...
با هر سختی که بود لب باز کردم اون خودش می‌دونه دیشب مهمونی
بودیم میخواد منو اذیت کنه لعنتی الان چیکار کنم ...
مین جو :معذرت می‌خوام دیگه تکرار نمیشه استاد ...