عشق سخت
پارت ۱۲
کوک ویو
خواستم یخورده کرم بریزم رفتم پشتش دستام رو گذاشتم رو شونه هاش فهمیدم که خیلی استرس گرفته
کوک: میتونی برگردی
برگشت
صورتم رو بردم جلو از تو چشاش میشد دید ترسیده
کوک: ا/ت چرا از من میترسی فکر میکنی بلایی سرت میارم
سرش رو به نشونه نه تکون داد
کوک: ا/ت دیگه از من نترس من کاریت ندارم
ا/ت: ب.. با.. باشه
صورتم رو یهش نزدیک تر کردم
کوک: ولی تو که هنوز ترسیدی
صورتش رو ازم دور کرد
ا/ت: خب... خب تو اینقدر به من نزدیک شدی ب... بعدش توقع داری من نترسم و استرس نگیرم اگه بلایی سرم بیاری چی؟
ناراحت شدم از این حرفش همون لحظه ولش کردم و رفتم سمت در
کوک: بریم*سرد
ا/ت ویو
یه زیر پوشیده بود دستاش معلوم بود حتی دستاش هم جذاب بود جررر
وقتی بهش اون حرف رو زدم دیدم لبخند از رو صورتش رفت ولم کرد و از کنارم رد شد
کوک: بریم *سرد
چرا یهو اینقدر بعنی ناراحت شد
درو باز کرد خواست بره دستش رو گرفتم
برگشت بهم نگاه کرد
رفتم سمتش از بغلش رد شدم در رو بستم که کسی صدامون رو نشنوه
ا/ت: کوک ازم ناراحت شدی
کوک: نه دستم رو ول کن بریم
ا/ت: ببخشید کوک اگه ناراحت شدی داشت قلبم میومد تو دهنم بخاطر همین نمفهمیدم چی گفتم
وقتی اینو گفتم لبخند اومد رو دهنش دوباره اومد نزدیکم
کوک: برای چی قلبت اومد تو دهنت*خنده شیطانی
ا/ت: چون خیلی بهم نزدیک شده بودی تا حالا هیچکس اینقدر بهم نزدیک نشده بود
کوک: اوکی متوجه ام بیا بریم
دستم رو گرفت
ا/ت: چرا دستم رو میگیری
کوک: چون تاریکه میترسم بیفتی
راه افتادیم کوک منو برد دم در اتاق جیمین
کوک: ا/ت رسیدی
ا/ت: اوه مرسی ببخشید اذیتت کردم
کوک: اصلا برو شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
کوک رفت منم رفتم تو پیش جیمین خوابیدن
صبح روز بعد
.....
ادامه پارت بعد
_____________________________________________________
شرط ها
۸ لایک
۸ کامنت
کوک ویو
خواستم یخورده کرم بریزم رفتم پشتش دستام رو گذاشتم رو شونه هاش فهمیدم که خیلی استرس گرفته
کوک: میتونی برگردی
برگشت
صورتم رو بردم جلو از تو چشاش میشد دید ترسیده
کوک: ا/ت چرا از من میترسی فکر میکنی بلایی سرت میارم
سرش رو به نشونه نه تکون داد
کوک: ا/ت دیگه از من نترس من کاریت ندارم
ا/ت: ب.. با.. باشه
صورتم رو یهش نزدیک تر کردم
کوک: ولی تو که هنوز ترسیدی
صورتش رو ازم دور کرد
ا/ت: خب... خب تو اینقدر به من نزدیک شدی ب... بعدش توقع داری من نترسم و استرس نگیرم اگه بلایی سرم بیاری چی؟
ناراحت شدم از این حرفش همون لحظه ولش کردم و رفتم سمت در
کوک: بریم*سرد
ا/ت ویو
یه زیر پوشیده بود دستاش معلوم بود حتی دستاش هم جذاب بود جررر
وقتی بهش اون حرف رو زدم دیدم لبخند از رو صورتش رفت ولم کرد و از کنارم رد شد
کوک: بریم *سرد
چرا یهو اینقدر بعنی ناراحت شد
درو باز کرد خواست بره دستش رو گرفتم
برگشت بهم نگاه کرد
رفتم سمتش از بغلش رد شدم در رو بستم که کسی صدامون رو نشنوه
ا/ت: کوک ازم ناراحت شدی
کوک: نه دستم رو ول کن بریم
ا/ت: ببخشید کوک اگه ناراحت شدی داشت قلبم میومد تو دهنم بخاطر همین نمفهمیدم چی گفتم
وقتی اینو گفتم لبخند اومد رو دهنش دوباره اومد نزدیکم
کوک: برای چی قلبت اومد تو دهنت*خنده شیطانی
ا/ت: چون خیلی بهم نزدیک شده بودی تا حالا هیچکس اینقدر بهم نزدیک نشده بود
کوک: اوکی متوجه ام بیا بریم
دستم رو گرفت
ا/ت: چرا دستم رو میگیری
کوک: چون تاریکه میترسم بیفتی
راه افتادیم کوک منو برد دم در اتاق جیمین
کوک: ا/ت رسیدی
ا/ت: اوه مرسی ببخشید اذیتت کردم
کوک: اصلا برو شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
کوک رفت منم رفتم تو پیش جیمین خوابیدن
صبح روز بعد
.....
ادامه پارت بعد
_____________________________________________________
شرط ها
۸ لایک
۸ کامنت
۳۳.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.