پارت ۱۷
پارت ۱۷
مرد دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و با لحن عصبی ایگفت :
ـ با هم دست به یکی کردید که پول رو بین خودتون تقسیم کنید ؟
یونجون بلند خندید و بعد قیافه ی حق به جانبی گرفت وگفت :
یونجون : جناب همه که مثل شما آدم فروش نیستنکه ..
مرد با عصبانیتگفت :
ـ ازتون شکایت میکنم
سوبین : اوه ، خوشم اومد ... نادون تر از چیزی هستینکه فکر میکردم
نیم نگاهی به یونجون انداخت و یونجون در ادامه ی حرف اون گفت :
یونجون : برو به جرم اینکه بر خالف قرارداد پیش خدمت پاره وقتت رو مجبور یه رابطه کردی از من
شکایتکن ... من خیلی هم خوشحال میشم
چشم غره ای بهش رفت و دوباره گفت :
یونجون : در ضمن ... من و بومگیو دیگه اینجاکار نمیکنیم و با اینکه االن نمیتونم کاری که میخواستی
امشب باهام بکنی رو جبران کنم ولی قسم میخورم هر جا که رفتم آبروی بارت رو ببرم
نفسش رو محکم بیرون داد و با حرص از کنارش رد شد ، سوبین به کله شقی و نترسیه یونجون خندید و
رو به مردگفت :
سوبین : به نفعته هر چی امشب اتفاق افتاده رو فراموشکنی ، اگرنه اونی که ضرر میبینه خودتی نه من
یا اون پسر ...
از مرد فاصله گرفت و به سمت قسمت اصلیه بار برگشت ، همین که به اونجا رسید پسری که یونجون
رو بغل گرفته بود ازش جدا شد به سمت اون اومد و با وجود اختالف قد ده سانتیشون شروع کرد به
مشت زد به بازوش
سعی کرد خودش رو عقب بکشه و یونجون برای اینکه توجه بقیه رو جلب نکنه بومگیو رو کشید عقب و
پرسید :
یونجون : چیکار میکنی بومگیویا؟ ..
بومگیو در حالیکه تند و تند اشک میریخت میونگریه شگفت :
بومگیو : چه بالیی سرت آورد هیونگ ؟ اون مرتیکه چه غلطیکرد ؟
یونجون خندید و بعد از بغل گرفتنه بومگیو با لحن مهربونی جواب داد :
مرد دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و با لحن عصبی ایگفت :
ـ با هم دست به یکی کردید که پول رو بین خودتون تقسیم کنید ؟
یونجون بلند خندید و بعد قیافه ی حق به جانبی گرفت وگفت :
یونجون : جناب همه که مثل شما آدم فروش نیستنکه ..
مرد با عصبانیتگفت :
ـ ازتون شکایت میکنم
سوبین : اوه ، خوشم اومد ... نادون تر از چیزی هستینکه فکر میکردم
نیم نگاهی به یونجون انداخت و یونجون در ادامه ی حرف اون گفت :
یونجون : برو به جرم اینکه بر خالف قرارداد پیش خدمت پاره وقتت رو مجبور یه رابطه کردی از من
شکایتکن ... من خیلی هم خوشحال میشم
چشم غره ای بهش رفت و دوباره گفت :
یونجون : در ضمن ... من و بومگیو دیگه اینجاکار نمیکنیم و با اینکه االن نمیتونم کاری که میخواستی
امشب باهام بکنی رو جبران کنم ولی قسم میخورم هر جا که رفتم آبروی بارت رو ببرم
نفسش رو محکم بیرون داد و با حرص از کنارش رد شد ، سوبین به کله شقی و نترسیه یونجون خندید و
رو به مردگفت :
سوبین : به نفعته هر چی امشب اتفاق افتاده رو فراموشکنی ، اگرنه اونی که ضرر میبینه خودتی نه من
یا اون پسر ...
از مرد فاصله گرفت و به سمت قسمت اصلیه بار برگشت ، همین که به اونجا رسید پسری که یونجون
رو بغل گرفته بود ازش جدا شد به سمت اون اومد و با وجود اختالف قد ده سانتیشون شروع کرد به
مشت زد به بازوش
سعی کرد خودش رو عقب بکشه و یونجون برای اینکه توجه بقیه رو جلب نکنه بومگیو رو کشید عقب و
پرسید :
یونجون : چیکار میکنی بومگیویا؟ ..
بومگیو در حالیکه تند و تند اشک میریخت میونگریه شگفت :
بومگیو : چه بالیی سرت آورد هیونگ ؟ اون مرتیکه چه غلطیکرد ؟
یونجون خندید و بعد از بغل گرفتنه بومگیو با لحن مهربونی جواب داد :
۲.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.