انتقام
انتقام
part: 13
+می تونی بری از پلیس پرونده شو یه نگاه بندازی...
اون...یه عوضی بود...یه عوضی...اون شب بعد این که پدر منو کشت می خواست قاچاقی از مرز خارج بشه و با اون پولی که بابام برای ادامه تحصیلم میخواست بهم بده بره...وقتی صدای پلیس رو شنید...نمی خواست دخترش بفهمه که یه قاتل بوده...بعدش...خودشو کشت... غیر قابل باوره....ولی حقیقت داره.
ویوی جنی: اشک توی چشماش و صورتش می تونست ثابت کنه که راست میگه.یعنی چی؟ چرا همه دارن درباره ی خانوادم بهم میگن..چرا من هیچی نمی دونم؟
جنی: وا...واسه. چی داری اینا رو بهم میگی؟
+پدرم تنها داراییم بود.نمی تونم بزارم همینجوری بری.
ببرینش توی اتاق ۱۰۳.
ویوی جنی: چند تا مرد پشتت بودن و یکی شون با ترس گفت.
_قربان...اون اتاق...اون مخصوص شکنجه های...
+کاری که بهت گفتم رو انجام بده...مگه نه تو هم می تونی اونجا جا داشته باشی. *سیگارشو روشن کرد و از اتاق رفت بیرون*
ویوی جنی: دست و پاهام رو بستن و منو از اتاق کشوندن بیرون. اونقد جیغ می زدم که صدام توی راه رو می پیچید.تا اونجایی که به یه اتاق رسیدیم که در سیاه رنگی داشت و با رنگ طلایی روش نوشته بود اتاق ۱۰۳. اونقد ترسیده بودم که فقط داشتم به در زل می زدم.
_متاسفم...خودمم نمی خواستم اینجوری بشه.
جنی: یعنی چی متاسفی؟ اون یارو درباره ی بابام چی میگه؟
*اون مرد یه چیز سنگین گرفت و کوبوند روی سر جنی*
ویوی ا.ت: نور حس می کردم. یعنی من زنده بودم؟
چشمام رو باز کردم و دیدم تو اتاق خودم بودم. چشمام رو مالوندم و از اتاق خارج شدم.
رزی: بیدار شدی؟
ا.ت:کجا می خوای بری؟
رزی: خیلی معذرت میخوام...ولی نمی تونم برات توضیح بدم.شاید چند روزی توی خونه باشی...شایدم برای همیشه...ولی مراقب خودت باش...الان لیسا میاد دنبالم..لطفا هیجا نرو تا خبرت نکردن.
ا.ت:منظورت چیه برای همیشه؟
رزی: دلم نمی خواد ذهنتو درگیر کنم. هیچی ندونی خیلی بهتره *یه بوس گذاشت روی پیشونی ا.ت* مراقب خودت باش...
ویوی ا.ت: شکه شده بودم...ولی بعدش سفت رزی رو بغل کردم.
ا.ت: نمی دونم چه اتفاقی افتاده ولی لطفا مراقب خودت باش.
رزی:تو هم همینطور. *ازش جدا شد و رفت*
ویوی رزی: نمی تونستم همه چیو بهش بگم. یه کلاه تو کیفم بود و اونو زدم و نشستم تو ماشین لیسا.اونجا منو جیسو و لیسا بودیم.
لیسا: بیدار شد؟
رزی: آره...
لیسا: اگه دیگه برنگشتیم...
رزی: نمی دونم...
لیسا: بهشون گفتم که اگه اینجوری شد برای ادامه تحصیل بفرستنش آمریکا...نمی دونم تنهایی می تونه اونجا زندگی کنه یا نه...
این پارت خوب بود گایز؟
part: 13
+می تونی بری از پلیس پرونده شو یه نگاه بندازی...
اون...یه عوضی بود...یه عوضی...اون شب بعد این که پدر منو کشت می خواست قاچاقی از مرز خارج بشه و با اون پولی که بابام برای ادامه تحصیلم میخواست بهم بده بره...وقتی صدای پلیس رو شنید...نمی خواست دخترش بفهمه که یه قاتل بوده...بعدش...خودشو کشت... غیر قابل باوره....ولی حقیقت داره.
ویوی جنی: اشک توی چشماش و صورتش می تونست ثابت کنه که راست میگه.یعنی چی؟ چرا همه دارن درباره ی خانوادم بهم میگن..چرا من هیچی نمی دونم؟
جنی: وا...واسه. چی داری اینا رو بهم میگی؟
+پدرم تنها داراییم بود.نمی تونم بزارم همینجوری بری.
ببرینش توی اتاق ۱۰۳.
ویوی جنی: چند تا مرد پشتت بودن و یکی شون با ترس گفت.
_قربان...اون اتاق...اون مخصوص شکنجه های...
+کاری که بهت گفتم رو انجام بده...مگه نه تو هم می تونی اونجا جا داشته باشی. *سیگارشو روشن کرد و از اتاق رفت بیرون*
ویوی جنی: دست و پاهام رو بستن و منو از اتاق کشوندن بیرون. اونقد جیغ می زدم که صدام توی راه رو می پیچید.تا اونجایی که به یه اتاق رسیدیم که در سیاه رنگی داشت و با رنگ طلایی روش نوشته بود اتاق ۱۰۳. اونقد ترسیده بودم که فقط داشتم به در زل می زدم.
_متاسفم...خودمم نمی خواستم اینجوری بشه.
جنی: یعنی چی متاسفی؟ اون یارو درباره ی بابام چی میگه؟
*اون مرد یه چیز سنگین گرفت و کوبوند روی سر جنی*
ویوی ا.ت: نور حس می کردم. یعنی من زنده بودم؟
چشمام رو باز کردم و دیدم تو اتاق خودم بودم. چشمام رو مالوندم و از اتاق خارج شدم.
رزی: بیدار شدی؟
ا.ت:کجا می خوای بری؟
رزی: خیلی معذرت میخوام...ولی نمی تونم برات توضیح بدم.شاید چند روزی توی خونه باشی...شایدم برای همیشه...ولی مراقب خودت باش...الان لیسا میاد دنبالم..لطفا هیجا نرو تا خبرت نکردن.
ا.ت:منظورت چیه برای همیشه؟
رزی: دلم نمی خواد ذهنتو درگیر کنم. هیچی ندونی خیلی بهتره *یه بوس گذاشت روی پیشونی ا.ت* مراقب خودت باش...
ویوی ا.ت: شکه شده بودم...ولی بعدش سفت رزی رو بغل کردم.
ا.ت: نمی دونم چه اتفاقی افتاده ولی لطفا مراقب خودت باش.
رزی:تو هم همینطور. *ازش جدا شد و رفت*
ویوی رزی: نمی تونستم همه چیو بهش بگم. یه کلاه تو کیفم بود و اونو زدم و نشستم تو ماشین لیسا.اونجا منو جیسو و لیسا بودیم.
لیسا: بیدار شد؟
رزی: آره...
لیسا: اگه دیگه برنگشتیم...
رزی: نمی دونم...
لیسا: بهشون گفتم که اگه اینجوری شد برای ادامه تحصیل بفرستنش آمریکا...نمی دونم تنهایی می تونه اونجا زندگی کنه یا نه...
این پارت خوب بود گایز؟
۳.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.