*ستاره درحال مرگ*
*ستاره درحال مرگ*
*بشه ها ات 19 سالشه🥺نینی*
ویو ات
دارم با یونا میرم مدرسه باهم حرف میزنیم و از معلم ریاضی میگیم که خیلی رو مخه با اون عینکاش🙄🙄
ات:اویی اصلا حوصلشو ندارم مثل خر نشستم برا امتحان خوندم
یونا:اون منم
چند دقیقه بعد داخل کلاس
معلم ریاضی: بچه ها کاغذ امتحانی ها رو گم کردم
همه بچها:یسسسسس
حالا که شروع کرده به درس دادن وای یه مبحث جدید
که مدیر یهو با بلندگو اعلام کرد بچه ها یه موضوعی پیش اومده برید خونتون
ات:ما که همین الان اومدیم مدرسههههه😭
خلاصه ات و یونا رختن خونه و باهم قرار گذاشتن *لباسارو میزارم*
3ساعت بعد که ات و یونا تو کافه بودن یهو یه پسره و یه آلمه آدمای کت شلواری اومدن تو *شوگا*
سوگا:صاحب این خراب شده کجاسس!!!
ات و یونا خیلی ترسیده بودن و همو بقل کرده بودن ات دنبال راه فرار بود
«راستی خانواده شوگا و ات باهم قرار گذاشتن که ات و یونگی باهم عروسی کنن یونگی میدونه ولی ات نه»
*بشه ها ات 19 سالشه🥺نینی*
ویو ات
دارم با یونا میرم مدرسه باهم حرف میزنیم و از معلم ریاضی میگیم که خیلی رو مخه با اون عینکاش🙄🙄
ات:اویی اصلا حوصلشو ندارم مثل خر نشستم برا امتحان خوندم
یونا:اون منم
چند دقیقه بعد داخل کلاس
معلم ریاضی: بچه ها کاغذ امتحانی ها رو گم کردم
همه بچها:یسسسسس
حالا که شروع کرده به درس دادن وای یه مبحث جدید
که مدیر یهو با بلندگو اعلام کرد بچه ها یه موضوعی پیش اومده برید خونتون
ات:ما که همین الان اومدیم مدرسههههه😭
خلاصه ات و یونا رختن خونه و باهم قرار گذاشتن *لباسارو میزارم*
3ساعت بعد که ات و یونا تو کافه بودن یهو یه پسره و یه آلمه آدمای کت شلواری اومدن تو *شوگا*
سوگا:صاحب این خراب شده کجاسس!!!
ات و یونا خیلی ترسیده بودن و همو بقل کرده بودن ات دنبال راه فرار بود
«راستی خانواده شوگا و ات باهم قرار گذاشتن که ات و یونگی باهم عروسی کنن یونگی میدونه ولی ات نه»
۲۹۸
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.