پارت ۳۴
ایان شونه ای بالا انداخت و به سمت سرسرای شماره صفر حرکت کرد.
دو راهرو تاریک رو پایین رفت. به نظرش عجیب بود چرا سرسرای شماره صفر باید انقد زیر زمین باشه؟..انتهای راهرو یه در مشکی بزرگ بود که روش همون علامت گرگ و اژدها بود. در زد و در خود به خود باز شد. برخلاف تصورش داخل اتاق کاملا روشن و مدرن بود. صندلی های کرمی به چشم میخورد که پشت یکی از اونها دختری حدود ۲۵ سال نشسته بود . موهای طلایی و مصری داشت که با رنگ مشکی چشمهاش تضاد ایجاد میکرد. ایان براش جای سوال بود چطوری دختری به این کم سن و سالی روانشناس مدرسس.
دختر متوجه حضور ایان شد و گفت: اوه ..تو باید ایان پاترون باشی قبلا بهم گفتن یه مراجعه کننده میاد..خواهش میکنم راحت باش و بشین.
ایان درو بست و روی صندلی روبروی دختر نشست. دختر شروع به صحبت کرد: من اما گابریل هستم..میتونی منو خانم گابریل صدا کنی.
ایان نفسشو آزاد کرد و با کنجکاوی پرسید:خانم گابریل..من برای چی باید این جلسه رو بگذرونم؟
-به من گفتن از لحاظ روحی یکم نگران و آشفتگی داری..اومدی اینجا که راجب درک مشکلات و احساساتت باهم حرف بزنیم.
-من نه مشکل ذهنی دارم نه نگرانی.
-میدونم میدونم..گاهی برای هممون سخته احساسمون رو بروز بدیم..اما هرچیزی قابل درمانه.
-من موش آزمایشگاهی نیستم.
-ببین ..قرار نیست کسی سرزنشت کنه..جلسات روانشناسی کمک به بهبود شخصیت فرد میکنه اصلا هم مورد خاصی نیست..تقریبا همه پیش روانشناس میرن تا مشکلشون رو حل کنن..
-به نظرم داریم وقت تلف میکنیم. افراد جامعه فقط موجوداتی ان که در حق اکسیژن ظلم کردن..
خانم گابریل لبخند دلنشینی زد و ادامه داد: ببین تو باید بیشتر بیرون بری و خودتو با افراد جامعه وفق بدی میدونم تجربه های بدی داشتی ولی ارتباط لازمه..همه دیدگاه یکسانی ندارن و شخصیت ها متفاوته...شنیدم پریشب هم به پروفسور گفتی یه گرگینه دیدی..ازش برام تعریف کن.
-ترجیح میدم راجبش حرف نزنم. فک میکنم کارمون تموم شده باشه.
-اما جلسه مون هنوز تموم نشده.
-حرفای من تموم شده!
ایان از از در بیرون رفت. رفت که رفت پشت سرشم نگاه نکرد و یه راست به سمت خوابگاه رفت.
مساعل مهم تری برای انجام داشت تا این کارا. نقشه امشب مهم تر از هرکاری بود .....
دو راهرو تاریک رو پایین رفت. به نظرش عجیب بود چرا سرسرای شماره صفر باید انقد زیر زمین باشه؟..انتهای راهرو یه در مشکی بزرگ بود که روش همون علامت گرگ و اژدها بود. در زد و در خود به خود باز شد. برخلاف تصورش داخل اتاق کاملا روشن و مدرن بود. صندلی های کرمی به چشم میخورد که پشت یکی از اونها دختری حدود ۲۵ سال نشسته بود . موهای طلایی و مصری داشت که با رنگ مشکی چشمهاش تضاد ایجاد میکرد. ایان براش جای سوال بود چطوری دختری به این کم سن و سالی روانشناس مدرسس.
دختر متوجه حضور ایان شد و گفت: اوه ..تو باید ایان پاترون باشی قبلا بهم گفتن یه مراجعه کننده میاد..خواهش میکنم راحت باش و بشین.
ایان درو بست و روی صندلی روبروی دختر نشست. دختر شروع به صحبت کرد: من اما گابریل هستم..میتونی منو خانم گابریل صدا کنی.
ایان نفسشو آزاد کرد و با کنجکاوی پرسید:خانم گابریل..من برای چی باید این جلسه رو بگذرونم؟
-به من گفتن از لحاظ روحی یکم نگران و آشفتگی داری..اومدی اینجا که راجب درک مشکلات و احساساتت باهم حرف بزنیم.
-من نه مشکل ذهنی دارم نه نگرانی.
-میدونم میدونم..گاهی برای هممون سخته احساسمون رو بروز بدیم..اما هرچیزی قابل درمانه.
-من موش آزمایشگاهی نیستم.
-ببین ..قرار نیست کسی سرزنشت کنه..جلسات روانشناسی کمک به بهبود شخصیت فرد میکنه اصلا هم مورد خاصی نیست..تقریبا همه پیش روانشناس میرن تا مشکلشون رو حل کنن..
-به نظرم داریم وقت تلف میکنیم. افراد جامعه فقط موجوداتی ان که در حق اکسیژن ظلم کردن..
خانم گابریل لبخند دلنشینی زد و ادامه داد: ببین تو باید بیشتر بیرون بری و خودتو با افراد جامعه وفق بدی میدونم تجربه های بدی داشتی ولی ارتباط لازمه..همه دیدگاه یکسانی ندارن و شخصیت ها متفاوته...شنیدم پریشب هم به پروفسور گفتی یه گرگینه دیدی..ازش برام تعریف کن.
-ترجیح میدم راجبش حرف نزنم. فک میکنم کارمون تموم شده باشه.
-اما جلسه مون هنوز تموم نشده.
-حرفای من تموم شده!
ایان از از در بیرون رفت. رفت که رفت پشت سرشم نگاه نکرد و یه راست به سمت خوابگاه رفت.
مساعل مهم تری برای انجام داشت تا این کارا. نقشه امشب مهم تر از هرکاری بود .....
۷.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.