خواب رویایی پارت دهم ♡♡
چون بادیگارد ها داشتن نگاهشون میکردن و ما دوتا هم دستور داده بودیم بغلشون کنن و بیارنشون توی ماشین اوندوتا یالقوض دست برون که بغلشون بگیرن دست اون دوتا یالقوز داره میره سمتشون که مثله چی رفتیم طرفشون و کشوندیمشون اونطرف...اصلا انگار ایندوتا عقل ندارن هرچی ما نشون میدیم روشون حساسیم این دوتا باز میخواستن خیلییی راحت بغلشون کنن اونم با چه وضعی...هی خدا رفتیم طرفشون خودمون بغلشون کردیم و در هین بغل کردن به اون دوتا که شبیه ماست داشتن نگامون میکردن گعتیم برن ماشین رو بیارن دم در ورودی که اذیت نشن این دوتا فرشته...همین داشتیم سمت در میرفتیم قدم اول نرفته جفتشون انگار اصلا خواب نباشن بیدار شدن و نگاهمون کردن که مشخص بود اولش گیجو منگن ومادوتا حواسمون نبود اگه بفهمن توی بغل مان چیکار میکنن که..
از زبان کویی و جانا
توی اون خواب خوش که داشتم با ولع شیرکاکاعو با کیکشکلاتی میل میکردم حس کردن روهوام اولش گفتم اثرات زیاد خوردن این دوتا عشقاس ولی بعد دیدم دارم تکون میخورم یکمی لای چشمامو باز کردم دیدم یه سر جلومه که معلومه زل زده بهم...جفتمون اولش منگ بودم بعد نگاه کردیم کنارمون که هرکدوممون رو توی بغل یکی دیگه دیدیم اینا کیبودن اصلا...مادوتا که جز اون کوکخان و تهتهجان کسی اینجوری ندیدیم....همین طوری داشتیم باهم زمزمه میکردم که یهو ویندوزمون اومد بالا و فهمیدیم بعله این پسرانی که مارو شبیه دوتا بچه مهدکودکی که انگار از خستگی زیاد کنار سرسره توی مهرکودک خواب رفتن و بغل گرفتن اینش به کنار جفتمون داشتیم با نگاهمون بدن همدیگمون رو که با اون لباسای فوقالعاده باز بدجوری چشمک میزدنن رصد میکردیم که متوجه شدیم الان این دوتا مارو توی چه حالی دیدن تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود ملحفهای که دمدسمون اومد و چنگ زدیم و همونجوری که بیرون میدوییدیم دورمون پوشوندیم رفتیم سمت در اصلی که در بریم متوجه شدیم اون دوتا پشتما خیلی راحت دارن قدم میزنن و میان سمتمون خیلی ریلکس اصلا بعد تعجبی که دامنمون رو گرفته بود نگاه در اصلی کردیم دیدم بعله جفت ماشیناشون طوری جلوی در گذاشته بودن که اصلا یکسانتی متر هم فاصله نداشت ولی ما هم که خنگ نبودیم خیر سرمون جزء جونترین و بهترین دانشجو و دکتر سال کرهمعرفی شدیم...حالا بیخیال این طعریفا خواستین بگین از خودمون زیاد میگیم😂😂
وقتی اون دوتا ماشین رو دیدیم یه مینبر توی حیاط زدیم و رفتیم سمت...
اگر بد شد ببخشید ❤
شرایت پارت بعدی
فالو ها به ۳۰ تا برسه
لایک ها به ۲۵ تا برسه
نظراتون هم بنویسید
از زبان کویی و جانا
توی اون خواب خوش که داشتم با ولع شیرکاکاعو با کیکشکلاتی میل میکردم حس کردن روهوام اولش گفتم اثرات زیاد خوردن این دوتا عشقاس ولی بعد دیدم دارم تکون میخورم یکمی لای چشمامو باز کردم دیدم یه سر جلومه که معلومه زل زده بهم...جفتمون اولش منگ بودم بعد نگاه کردیم کنارمون که هرکدوممون رو توی بغل یکی دیگه دیدیم اینا کیبودن اصلا...مادوتا که جز اون کوکخان و تهتهجان کسی اینجوری ندیدیم....همین طوری داشتیم باهم زمزمه میکردم که یهو ویندوزمون اومد بالا و فهمیدیم بعله این پسرانی که مارو شبیه دوتا بچه مهدکودکی که انگار از خستگی زیاد کنار سرسره توی مهرکودک خواب رفتن و بغل گرفتن اینش به کنار جفتمون داشتیم با نگاهمون بدن همدیگمون رو که با اون لباسای فوقالعاده باز بدجوری چشمک میزدنن رصد میکردیم که متوجه شدیم الان این دوتا مارو توی چه حالی دیدن تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود ملحفهای که دمدسمون اومد و چنگ زدیم و همونجوری که بیرون میدوییدیم دورمون پوشوندیم رفتیم سمت در اصلی که در بریم متوجه شدیم اون دوتا پشتما خیلی راحت دارن قدم میزنن و میان سمتمون خیلی ریلکس اصلا بعد تعجبی که دامنمون رو گرفته بود نگاه در اصلی کردیم دیدم بعله جفت ماشیناشون طوری جلوی در گذاشته بودن که اصلا یکسانتی متر هم فاصله نداشت ولی ما هم که خنگ نبودیم خیر سرمون جزء جونترین و بهترین دانشجو و دکتر سال کرهمعرفی شدیم...حالا بیخیال این طعریفا خواستین بگین از خودمون زیاد میگیم😂😂
وقتی اون دوتا ماشین رو دیدیم یه مینبر توی حیاط زدیم و رفتیم سمت...
اگر بد شد ببخشید ❤
شرایت پارت بعدی
فالو ها به ۳۰ تا برسه
لایک ها به ۲۵ تا برسه
نظراتون هم بنویسید
۱۳.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.