فیک عشق در خطر است پارت 22
نامی: ته گفت شاید خب دیدی که لیا چه عربدی زد که اونا ترسیدند چه برسه ما دلم برای خانواده هامون و آرمی تنگ شده
جین: دقیقا ولی نامی دیگه هیچ آرمی نمونده ما چقدر تلاش کردیم تا به اینجا رسیدم ولی خانوم یه شبه زد همه چیز رو خراب کرد
ماری: پسرا درست درباره ی ارباب صحبت کنید چون اینجا همه به ارباب وفادار دارند البته به جز من
جیمین: اوه ماری حالت چطوره مرسی که گفتی ولی تو چرا وفادار نیستی آخه بیا بشین
ماری: باشه ببین (خب گایز اینجا به لیا حمله میکنند ماری به لیا زنگ میزنه)
کوک: وای حمله کردند ماری چیکار کنیم
ماری: الان زنگ میزنم به ارباب بیاد الو ارباب اینجا حمله کردند زود بیا فعلا بای
یونگی: خب ما الان چیکار کنیم تا لیا بیاد تا (یونگی ساکت میشه چون اومده بود با بقیه)
لیا: خب ببینم شما حمله کردید همه رو کشتم ولی تو میری به اربابت میگی انقد ترسو نباش گمشو هوی شما بیاین ببرین (عربده)
سوآ: لیا آروم باش اوکی شب مهمونی هست بزار مهمونی تموم بشه بعد ببین پدر بزرگ بفهمه بد میشه
لیا: بزار بشه اون پیری بدون من نمیتونه به بانده من برسه خب اگه میگی داداشام اونا اجازه ندارید ای کاش پیری که اسمش پدر بزرگه یه کم به فکره ما بود اصلا براش مهم نیست توی این جنگ کی بمیره کی نمیره فقط میخواد پیروز بشه به اون پیری بگو من اون لباس نمیپوشم حله میا اگه دوست داری بپوش دقیقا رفتند لباس عروس مشکی گرفتند احمقا (پوزخند)
پدر بزرگ: دختره ی خیر سر من پیریم آره (عربده)
لیا: آره تو پیری هستی اگه منم آدم حساب میکردی به ما بقیه دخترا میذاشتی آیدل باشیم فکر کردی الانم آره (عربده)
پدر بزرگ: خفه شو دختره هرزه (سیلی زد به لیا گوشه ی لبش خون اومد)
لیا: هرزه آره همین هرزه کلی کار برات انجام دادم اینجا هیچ کسی جز میترسه حرف روی حرفه تو بزن بابام میترسه داداشام مامانم دخترا پسرا خدمتکارا آجوما آجوشی فقط من منم نمی ترسم پیری مامان بزرگم میترسه با اینکه زنت پیری الان دیگه عصا بدست شدی فکر کنیم تا لحظه مرگتم بدجنس خود خواه باشی تف بهت تف بهت پیری حله حالا میخوای مقام بگیر بیرونم کن پیری این عمارت به نام خودم باند به نام خودمه نه با تو یا داداشام یا بابام روی پام وایستادم به اینجا رسیدم خب من چند تا مرزه مرگ رفتم برگشتم حالا گمشو بیرون پیری برو (عربده)
پدر بزرگ: باشه میرم دخترم میرم ولی اون لباس بپوش چون مامانت با علاقه برات خرید بریم
میا: لیا حس نمیکنی زیاده روی کردی
هانا: زیاده روی تازه کمم بود
لیا: آهای شما نمایش تموم شده گم بشید توی اتاق تون (عربده)
جین: دقیقا ولی نامی دیگه هیچ آرمی نمونده ما چقدر تلاش کردیم تا به اینجا رسیدم ولی خانوم یه شبه زد همه چیز رو خراب کرد
ماری: پسرا درست درباره ی ارباب صحبت کنید چون اینجا همه به ارباب وفادار دارند البته به جز من
جیمین: اوه ماری حالت چطوره مرسی که گفتی ولی تو چرا وفادار نیستی آخه بیا بشین
ماری: باشه ببین (خب گایز اینجا به لیا حمله میکنند ماری به لیا زنگ میزنه)
کوک: وای حمله کردند ماری چیکار کنیم
ماری: الان زنگ میزنم به ارباب بیاد الو ارباب اینجا حمله کردند زود بیا فعلا بای
یونگی: خب ما الان چیکار کنیم تا لیا بیاد تا (یونگی ساکت میشه چون اومده بود با بقیه)
لیا: خب ببینم شما حمله کردید همه رو کشتم ولی تو میری به اربابت میگی انقد ترسو نباش گمشو هوی شما بیاین ببرین (عربده)
سوآ: لیا آروم باش اوکی شب مهمونی هست بزار مهمونی تموم بشه بعد ببین پدر بزرگ بفهمه بد میشه
لیا: بزار بشه اون پیری بدون من نمیتونه به بانده من برسه خب اگه میگی داداشام اونا اجازه ندارید ای کاش پیری که اسمش پدر بزرگه یه کم به فکره ما بود اصلا براش مهم نیست توی این جنگ کی بمیره کی نمیره فقط میخواد پیروز بشه به اون پیری بگو من اون لباس نمیپوشم حله میا اگه دوست داری بپوش دقیقا رفتند لباس عروس مشکی گرفتند احمقا (پوزخند)
پدر بزرگ: دختره ی خیر سر من پیریم آره (عربده)
لیا: آره تو پیری هستی اگه منم آدم حساب میکردی به ما بقیه دخترا میذاشتی آیدل باشیم فکر کردی الانم آره (عربده)
پدر بزرگ: خفه شو دختره هرزه (سیلی زد به لیا گوشه ی لبش خون اومد)
لیا: هرزه آره همین هرزه کلی کار برات انجام دادم اینجا هیچ کسی جز میترسه حرف روی حرفه تو بزن بابام میترسه داداشام مامانم دخترا پسرا خدمتکارا آجوما آجوشی فقط من منم نمی ترسم پیری مامان بزرگم میترسه با اینکه زنت پیری الان دیگه عصا بدست شدی فکر کنیم تا لحظه مرگتم بدجنس خود خواه باشی تف بهت تف بهت پیری حله حالا میخوای مقام بگیر بیرونم کن پیری این عمارت به نام خودم باند به نام خودمه نه با تو یا داداشام یا بابام روی پام وایستادم به اینجا رسیدم خب من چند تا مرزه مرگ رفتم برگشتم حالا گمشو بیرون پیری برو (عربده)
پدر بزرگ: باشه میرم دخترم میرم ولی اون لباس بپوش چون مامانت با علاقه برات خرید بریم
میا: لیا حس نمیکنی زیاده روی کردی
هانا: زیاده روی تازه کمم بود
لیا: آهای شما نمایش تموم شده گم بشید توی اتاق تون (عربده)
۶.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.