Romane پسر عموی من

Romane پسر عموی من
part 1
تازه از کلاس برگشته بودم و با همون لباس فرم قابلمه بدست داشتم غذا میخورم که با صدای سلام پسری لقمه پرید و به سرفه افتادم سریع یکم آب خوردم و سر بلند کردم که دیدم پسر عموم کوک عه! آب دهنمو قورت دادم اینجا چی کار میکرد پدر و مادر ام که رفته بودن مسافرت _ تو.. اینجا چی کار میکنی اصلا از کجا اومدی داخل؟ با پرویی نشست رو کاناپه و بهم زل زد و گفت: _ از رو در پریدم چشام گرد شدو گفت:_ مجبور شدم اگه درو میزدم درو باز می کردیو میرفتی اتاقتو درو قفل می کردی خب راستم می گفت همیشه ماجرای منو کوک همین بوده هر بار که کوک میومد خونه مون به بهونه ی درس خوندن میرفتم داخل اتاق و درو قفل می کردم البته چند بار هم مامانم با ترفند منو از اتاقم بیرون می کشید که بابا بزرگ بحث ازدواج با کوک رو وسط می کشید که تو دختر عموشیو این حرفها که من بدون اینکه حرفی بزنم دوباره به اتاقم بر میگشتم مگه زوره نمی خوام با کوک که خل و چل تر از منه ازدواج کنم بابا بزرگ مگ این حرفها حالیش میشد. با صدای کوک اخم کردم _ دیوار ترک برداشت من به این خوشتیپی به من نگاه کن
لایک کامنت و فالو یادتون نره