فیک عشق قدیمی
فیک عشق قدیمی
پارت ³²
ویو ات
با حرفای اون پسر بچه تو فکر رفتم، کاملا درست میگفت، اون خیلی باهوش بود، یعنی حرفایی که میزد شامل زندگی ما هم میشد؟ نمیدونم، واقعا گیجم
ات: میدونستی خیلی باهوشی
پسر بچه جدییی مرسی ذوق شما خیلی خالهی خوبی هستی
ات: مرسی عزیزم
پسر بامزه ای بود، راستش یاد بچگی تام میوفتادم، داخل بیمارستان شدم و رفتم از دکترش پرسیدم که میتونم ببیننش، خداروشکر اجازه داد برم ببینمش
وارد اتاقش شدم، دیدن جسمش روی تخت بغض گلومو چنگ زد
ات: ت.تهیونگ، تهیونگم، الهی بمیرم
اومدم رو صندلی بشینم که تلفنم زنگ خورد، اومدم جواب بدم که دستم خورد به میز بقل تخت و لیوان آب و شیشه الکل و همه چی افتاد شکست و پای منم لیز خورد
ات: اههههه
داشتم وسایلا رو جمع میکردم، انقد حواسم پرت درد کمرم بود که بوق های پی در پی دستگاه رو نشنیدم، داشتم میرفتم بیرون دستامو بشورم که با چیزی که دیدم رسما سکته رو زدم، دوتا چشم باز بهم خیره شده بود، ب.بهوش اومده بود؟!
دستگاهایی که بهش وصل بود پشت سر هم بوق میزدن، بدنم قفل شده بود نمیتونستم حرکت کنم، ماسک تنفس رو از روی صورتش برداشت، خواست بلند که صورتش از درد جمع شد، بی اراده به سمتش رفتم و کمکش کردم
ات: صبر کن بلند نشو بزار دکترتو صدا کنم، اروم بگیر "صدای اروم"
سریع رفتم دکترشو صدا کردم، نذاشتن من تو اتاق بمونم، دوباره استرس کل وجودمو گرفت، بعد پنج مین دکتر با پرستار از اتاق اومدن بیرون
ات: دکتر چیشد
دکتر: خوشبختانه از کما درومدن، مثل اینکه بدنش به صدای شما واکنش نشون داده و برای چند ثانیه بهوش اومده
ات: ا.الان چی بهوشه؟
دکتر: الان هم سطح هوشیاریش خیلی پایینه و هنوز بیهوش هستن، دارو ها تا چند ساعت دیگه روشون اثر میزاره و کم کم بهوش میان
ات: بله ممنون
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
پارت ³²
ویو ات
با حرفای اون پسر بچه تو فکر رفتم، کاملا درست میگفت، اون خیلی باهوش بود، یعنی حرفایی که میزد شامل زندگی ما هم میشد؟ نمیدونم، واقعا گیجم
ات: میدونستی خیلی باهوشی
پسر بچه جدییی مرسی ذوق شما خیلی خالهی خوبی هستی
ات: مرسی عزیزم
پسر بامزه ای بود، راستش یاد بچگی تام میوفتادم، داخل بیمارستان شدم و رفتم از دکترش پرسیدم که میتونم ببیننش، خداروشکر اجازه داد برم ببینمش
وارد اتاقش شدم، دیدن جسمش روی تخت بغض گلومو چنگ زد
ات: ت.تهیونگ، تهیونگم، الهی بمیرم
اومدم رو صندلی بشینم که تلفنم زنگ خورد، اومدم جواب بدم که دستم خورد به میز بقل تخت و لیوان آب و شیشه الکل و همه چی افتاد شکست و پای منم لیز خورد
ات: اههههه
داشتم وسایلا رو جمع میکردم، انقد حواسم پرت درد کمرم بود که بوق های پی در پی دستگاه رو نشنیدم، داشتم میرفتم بیرون دستامو بشورم که با چیزی که دیدم رسما سکته رو زدم، دوتا چشم باز بهم خیره شده بود، ب.بهوش اومده بود؟!
دستگاهایی که بهش وصل بود پشت سر هم بوق میزدن، بدنم قفل شده بود نمیتونستم حرکت کنم، ماسک تنفس رو از روی صورتش برداشت، خواست بلند که صورتش از درد جمع شد، بی اراده به سمتش رفتم و کمکش کردم
ات: صبر کن بلند نشو بزار دکترتو صدا کنم، اروم بگیر "صدای اروم"
سریع رفتم دکترشو صدا کردم، نذاشتن من تو اتاق بمونم، دوباره استرس کل وجودمو گرفت، بعد پنج مین دکتر با پرستار از اتاق اومدن بیرون
ات: دکتر چیشد
دکتر: خوشبختانه از کما درومدن، مثل اینکه بدنش به صدای شما واکنش نشون داده و برای چند ثانیه بهوش اومده
ات: ا.الان چی بهوشه؟
دکتر: الان هم سطح هوشیاریش خیلی پایینه و هنوز بیهوش هستن، دارو ها تا چند ساعت دیگه روشون اثر میزاره و کم کم بهوش میان
ات: بله ممنون
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
۴.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.