زندگی سخت(پارت1)
اینکه همش تنها باشی خیلی سخته بعضی
وقتا هیچکس نمیدونه تو چی میکشی ولی یکی از بدترین حس ها تنهایی هست
اینکه هیچکس را نداری توی تنهایی هات بغلت کنه وقتی میترسی وقتی گریه میکنی کنارت باشه هیچکس نیست
ا٫ت:باید امروز میرفتم مدرسه
اون مدرسه کوفتی حالم ازش بهم میخورد همش اذیتم میکردند
اونم فقط بع خاطر اینکه من مثلشون پولدار نبودم لباساما پوشیدم وسریع حرکت کردم تا به اتوبوس. برسم وگرنه باید پیاده میرفتم که خیلی دیر میشد
پس سریع حرکت کردم به ایستگاه رسیدم دقیقا اتوبوس تازه اومده بود سوار شدم روی یک صندلی نشستم بعد چند دیقه رسیدم دم مدرسه
با دیدین مدرسه باز دوباره حالم بد شد ولی چاره ای نداشتم به سختی این بورسیه را به دست اورده بودم وباید هر طور میشد تحمل میکردم وارد شدم همه یک طوری نگاهم میکردند
این داستان هر روز من بود که تحقیر بشم
وارد کلاس که شدم
اومدم برم روی صندلی بشینم که دیدیم روی صندلیم نوشتن
خوش اومدی ه۰۰۰ر۰۰ز۰۰۰ه
بی اهمیت بهشون پاکش کردم ونشستم که دیدیم دوست دختر اون پسره جونگ کوک با چند تا دختر اومدند. وباز شروع کردند به تحقیر کردنم که همون موقع..
وقتا هیچکس نمیدونه تو چی میکشی ولی یکی از بدترین حس ها تنهایی هست
اینکه هیچکس را نداری توی تنهایی هات بغلت کنه وقتی میترسی وقتی گریه میکنی کنارت باشه هیچکس نیست
ا٫ت:باید امروز میرفتم مدرسه
اون مدرسه کوفتی حالم ازش بهم میخورد همش اذیتم میکردند
اونم فقط بع خاطر اینکه من مثلشون پولدار نبودم لباساما پوشیدم وسریع حرکت کردم تا به اتوبوس. برسم وگرنه باید پیاده میرفتم که خیلی دیر میشد
پس سریع حرکت کردم به ایستگاه رسیدم دقیقا اتوبوس تازه اومده بود سوار شدم روی یک صندلی نشستم بعد چند دیقه رسیدم دم مدرسه
با دیدین مدرسه باز دوباره حالم بد شد ولی چاره ای نداشتم به سختی این بورسیه را به دست اورده بودم وباید هر طور میشد تحمل میکردم وارد شدم همه یک طوری نگاهم میکردند
این داستان هر روز من بود که تحقیر بشم
وارد کلاس که شدم
اومدم برم روی صندلی بشینم که دیدیم روی صندلیم نوشتن
خوش اومدی ه۰۰۰ر۰۰ز۰۰۰ه
بی اهمیت بهشون پاکش کردم ونشستم که دیدیم دوست دختر اون پسره جونگ کوک با چند تا دختر اومدند. وباز شروع کردند به تحقیر کردنم که همون موقع..
۵.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.