‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
⤹ #ᑭᗩᖇT_6 ⤸
امروز یادم رفت که این مرد وهم آور همونیه که باهاش عقد کردم...
البته عقد موقت، قرار بود بعد از چند ماه نامزدی عقد ثابت کنیم اما بلافاصله بعد از عقد منو به عمارتش آورد.
در اتاق باز شد و کوکی داخل اومد
- به ات خوشگله به هوش اومده!
سر تکون دادم، کوک چطور جرعت میکنه جلوی یونگی اینقدر با من راحت باشه!
من جای اون از اخمای درهمش ترسیدم ولی کوک انگار براش مهم نبود که جلوی پام روی تخت نشست.
- حال و احوالت خوبه زن داداش؟
نیم خیز شدم و به بالش تکیه دادم
- به لطف سگای وحشی داداشتون بله خوبم.
یونگی بهم چشم غره رفت و کوک زیر خنده زد
- چند بار گفتم رو مخ این روانی نرو؟
پشت چشمی براش نازک کردم
- ولی من فقط خواستم بابامو ببینم!
یونگی عصبی گفت
- چند بار گفتم اون مرتیکه رو بابا صدا نزن؟
چطور از منی که عاشقه بابامم اینو میخواد؟
منی که کله زندگیمو با محبت کردن به تنها عضو خانوادم گذروندم.
با صدای لرزون جواب دادم
- ولی اون بابامه و منم دوسش دارم!
عربده بلندش توی اتاق اکو شد
- تو غلط کردی دوسش داری حالیته یا میخوای حالیت کنم !
کوک عصبی بلند شد و تخت شونش زد
- بسه یونگیا زدی ناکارش کردی عربده کشی ام میکنی از زخمای که به جونش افتاده خجالت بکش!
چون هیونگمی دلیل نمیشه چیزی بهت نگم!
⤹ #ᑭᗩᖇT_6 ⤸
امروز یادم رفت که این مرد وهم آور همونیه که باهاش عقد کردم...
البته عقد موقت، قرار بود بعد از چند ماه نامزدی عقد ثابت کنیم اما بلافاصله بعد از عقد منو به عمارتش آورد.
در اتاق باز شد و کوکی داخل اومد
- به ات خوشگله به هوش اومده!
سر تکون دادم، کوک چطور جرعت میکنه جلوی یونگی اینقدر با من راحت باشه!
من جای اون از اخمای درهمش ترسیدم ولی کوک انگار براش مهم نبود که جلوی پام روی تخت نشست.
- حال و احوالت خوبه زن داداش؟
نیم خیز شدم و به بالش تکیه دادم
- به لطف سگای وحشی داداشتون بله خوبم.
یونگی بهم چشم غره رفت و کوک زیر خنده زد
- چند بار گفتم رو مخ این روانی نرو؟
پشت چشمی براش نازک کردم
- ولی من فقط خواستم بابامو ببینم!
یونگی عصبی گفت
- چند بار گفتم اون مرتیکه رو بابا صدا نزن؟
چطور از منی که عاشقه بابامم اینو میخواد؟
منی که کله زندگیمو با محبت کردن به تنها عضو خانوادم گذروندم.
با صدای لرزون جواب دادم
- ولی اون بابامه و منم دوسش دارم!
عربده بلندش توی اتاق اکو شد
- تو غلط کردی دوسش داری حالیته یا میخوای حالیت کنم !
کوک عصبی بلند شد و تخت شونش زد
- بسه یونگیا زدی ناکارش کردی عربده کشی ام میکنی از زخمای که به جونش افتاده خجالت بکش!
چون هیونگمی دلیل نمیشه چیزی بهت نگم!
۱.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.