پارت ۲۱

مین:بخورش
دختر تازه به خودش اومده بود تازه فهمیده بود چیکار کرد…
با کمک دستاش خودش رو کمی از مرد فاصله داد
مرد کمی خم شد:تازه فهمیدی چیشده ن؟(خنده روانی😐)
ا.ت:چی…چیکار کردی باهام
مرد خواست حرفی بزنه
در با شتاب باز شد
جئون به داخل اومد و عربده کشید:مین داری چیکار میکنی فلاااااااااانننننم دهنت(سانسور)
یه پتو از گوشه کناری آورد و دور پرنسسش پیچید
در همون لحظه پرنسسش از هوش رفت
سریع اونجارو ترک کرد…
سوار ماشینش شد پرنسسش رو روی صندلی شاگرد قرار داد
و با سرعت به طرف عمارت حرکت کرد
اونقدی نگرانش بود ک یه دست روی فرمون و دست دیگش پیش پرنسسش بود
جونگکوک:ا.ت ا.ت چشماتو باز کن رسیدیم
دختر برای لحظه ای نفس نفس زد
جئون وسط جاده ایست کرد…
جونگکوک:ا.ت عزیزم ا.ت
مرد بدون اینکه حواسش به چیزی باشه در تلاش بود برای بیدار کردن پرنسسش
از همون طرف یک ماشین با سرعت بسیار بالایی در حال نزدیک شدن بود
جونگکوک ک متوجه هیچ چیزی نشده بود درحال تلاش بود
ماشین با تمام سرعت به اونها برخورد کرد ولی مرد به جای اینکه از خودش مراقبت کنه سعی داشت از پرنسسش مراقبت کنه و دست هاش رو روی سر پرنسس گذاشت
ولی کی میدونست؟پایان زندگیشون…شروع زندگی بعدیه؟


The end



خیلیییییییبیی بدددددددددد شدددددددددددددددد میدونممممممم