↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:2
اتاق رو سکوت برداشته بود
همه ساکت بودیم که بابای کوک گفت
ب.ک:یسال شده نمیخواین بچه دار شین؟!
که منو کوک همو نگاه کردیم
ناراحت شدم آه
کوک:یه مشکلی وجود داره
بابای کوک با تعجب پرسید
ب.ک:چه مشکلی؟!
کوک:ا.ت نمیتونه بچه دار شه
مامان کوک که انگار از این قضیه خوشحال شده بود گفت
م.ک:میدونستم این دختره بدردت نمیخوره
کوک:مامان
که بابای کوک بحثو عوض کرد
ب.ک:پاشین بریم شام بخوریم
همه بلندشدن من آخرین نفر بلندشدم
حس حالت تعوع داشتم گشنمم نبود
ا.ت:من گشنم نیست نمیام شام
هلنا:زندایییی بیا دیگههه
ا.ت:گشنم نیستش شماها بخورین
کوک:باشه
و رفتن
نشستم رو مبل و سرمو گذاشتم رو دسته ی مبل
دیگه واقعا حالم بد بود
سریع رفتم سمت دسشویی و....
اومدم بیرون که صورت نگران کوک مواجه شدم
کوک:حالت خوبه!؟
ا.ت:خ.وبم
کوک:نه تو خوب نیستی بیا بریم دکتر
ا.ت:ن.ه نمی.خام
کوک:د میگم بیا دیگه
رفتم همراهش که هلنا گفت
هلنا:زندایی مواظب باش
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت:باشه توعم همینطور
و کوک دستمو گرفت برد بیرون
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعداز چند دقیقه رسیدیم به بیمارستان
(داخل اتاق دکتر)
دکتر:چی خوردین آخرین بار؟!
ا.ت:بستنی
دکتر:اینجور که معلومه بستنیش خراب شده بود
کوک:چی؟
دکتر:چون معدت بهش واکنش بد نشون داده
کوک:الان دارو نیاز داره؟!
دکتر:نه..فقط تا صبح چیزی نخوره
کوک:آها باش
(خونه)
کوک:ا.ت خستم
ا.ت:منم
کوک:میدونستی چقدر دوستت دارم؟
ا.ت:همونقدر که من دوستت دارم
کوک:عی بلا
ا.ت:هیچی مثل تخت نمیشه
کوک:و
ا.ت:میزنمتااا
کوک:(خنده)
ا.ت:کوک
کوک:جانم؟
ا.ت:اگه یروزی بچه دار بشیم دوست داری اسم بچمون چی باشه!؟
کوک:از اونجایی که فامیلی منروشه...دوست دارماسمشو مامانش انتخاب کنه
ا.ت:آها
کوک:خب...تو بگو
ا.ت:چیو
کوک:اسمشو
ا.ت:اگه پسر بود اسمشو میزارم یونجون(یونجون ما نه)اگه دختر بود میزارم بورا
کوک:قشنگه...بورا و یونجون
ا.ت:آره☆~☆
ا.ت:ساعت چنده؟!
کوک:10
ا.ت:فاد تا واک بگیر بخواب فردا باید بری کمپانی
کوک:اوه آره خوبشد گفتی
ا.ت:شب بخیر
کوک:شب بخیر خوشگلم
#فیک_درخواستی
🩷💋
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:2
اتاق رو سکوت برداشته بود
همه ساکت بودیم که بابای کوک گفت
ب.ک:یسال شده نمیخواین بچه دار شین؟!
که منو کوک همو نگاه کردیم
ناراحت شدم آه
کوک:یه مشکلی وجود داره
بابای کوک با تعجب پرسید
ب.ک:چه مشکلی؟!
کوک:ا.ت نمیتونه بچه دار شه
مامان کوک که انگار از این قضیه خوشحال شده بود گفت
م.ک:میدونستم این دختره بدردت نمیخوره
کوک:مامان
که بابای کوک بحثو عوض کرد
ب.ک:پاشین بریم شام بخوریم
همه بلندشدن من آخرین نفر بلندشدم
حس حالت تعوع داشتم گشنمم نبود
ا.ت:من گشنم نیست نمیام شام
هلنا:زندایییی بیا دیگههه
ا.ت:گشنم نیستش شماها بخورین
کوک:باشه
و رفتن
نشستم رو مبل و سرمو گذاشتم رو دسته ی مبل
دیگه واقعا حالم بد بود
سریع رفتم سمت دسشویی و....
اومدم بیرون که صورت نگران کوک مواجه شدم
کوک:حالت خوبه!؟
ا.ت:خ.وبم
کوک:نه تو خوب نیستی بیا بریم دکتر
ا.ت:ن.ه نمی.خام
کوک:د میگم بیا دیگه
رفتم همراهش که هلنا گفت
هلنا:زندایی مواظب باش
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت:باشه توعم همینطور
و کوک دستمو گرفت برد بیرون
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعداز چند دقیقه رسیدیم به بیمارستان
(داخل اتاق دکتر)
دکتر:چی خوردین آخرین بار؟!
ا.ت:بستنی
دکتر:اینجور که معلومه بستنیش خراب شده بود
کوک:چی؟
دکتر:چون معدت بهش واکنش بد نشون داده
کوک:الان دارو نیاز داره؟!
دکتر:نه..فقط تا صبح چیزی نخوره
کوک:آها باش
(خونه)
کوک:ا.ت خستم
ا.ت:منم
کوک:میدونستی چقدر دوستت دارم؟
ا.ت:همونقدر که من دوستت دارم
کوک:عی بلا
ا.ت:هیچی مثل تخت نمیشه
کوک:و
ا.ت:میزنمتااا
کوک:(خنده)
ا.ت:کوک
کوک:جانم؟
ا.ت:اگه یروزی بچه دار بشیم دوست داری اسم بچمون چی باشه!؟
کوک:از اونجایی که فامیلی منروشه...دوست دارماسمشو مامانش انتخاب کنه
ا.ت:آها
کوک:خب...تو بگو
ا.ت:چیو
کوک:اسمشو
ا.ت:اگه پسر بود اسمشو میزارم یونجون(یونجون ما نه)اگه دختر بود میزارم بورا
کوک:قشنگه...بورا و یونجون
ا.ت:آره☆~☆
ا.ت:ساعت چنده؟!
کوک:10
ا.ت:فاد تا واک بگیر بخواب فردا باید بری کمپانی
کوک:اوه آره خوبشد گفتی
ا.ت:شب بخیر
کوک:شب بخیر خوشگلم
#فیک_درخواستی
🩷💋
۱۶.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.