پارت ۱۴ : Black Woolf...
رفتن و توی کافه نشستن و داشتن شیر موز میخوردن
و یکمم استراحت کردن و رفتن سرکلاساشون
وسط کلاس بود که یکی اومد توی کلاس و گفتن که آقای مدیر با کوک کارداره کوک رفت دفتر
مدیر : ملاقات با رئیس دانشگاه رو جور کردم امروز ساعت ۳ بعد از ظهر به این آدرس برین و ایشون رو ببنید
جونگ کوک : ممنونم ازتون خیلی لطف کردین
و یکم یه نشانه احترام خم شد و سریع رفت به کلاس
فلش بک به ساعت ۳ بعد از ظهر
اون آدرس بهترین و قشنگ ترین کافه ی پاریس بود هیچکس توش نبود چه عجیب رفتم داخل و روی یکی از صندلی ها نشستم استرس داشتم معدم میسوخت سرم درد میکرد
ساعت تقریبا ۳ و ربع بود که در کافه باز شد و مردی جوون با استایل مشکی خفن اومد توو نا منو دید بدون واکنش خاصی اومد جلوم نشست چشماش آشنا بود ولی چون مایک زده بود نمیشد بشناسیس با تعجب نگاش میکردم که ماسکشو برداشت
کپ کردم اونکههه تهیونگ بود
از عصبانیت استرس ترس میخواستم خودمو بکشم
سریع گوشیمو بردارداشتم و داشتن میرفتم بیرون از کافه که گفت : مگه نمیخوای کلاس دوستت عوص شه هومم ( جداب و بم )
یه لحظه از حرکت وایسادن من باید جیمین و میآوردم پیش خودمون با قدم هایی لرزون رفتم پیشش و گفتم : ازم میخوای چیکار کنم که دوستمو به کلاس برگردونی
تهیونگ : اوممم بیبی من بشی چطوره
جونگکوک : نمیخوام
تهیونگ : باهام ازدواج کن
جونگ کوک : این که همونه
تهیونگ : خیله خب تواه خرگوش بیخیال شو اگه قبول یکماه فقط یکماه باهام زندگی کنی من فردا انتقالی کلاسی دوستت رو مینویسم
جونگ کوک : و اگه زیرش بزنم
تهیونگ: بر میگرده کلاس خودش به همین راحتی ( پوزخند )
جونگ کوک : اما من نمیخوام ( استرس )
تهیونگ : زندگی با من یا اذیت شدن دوستت توسط اون جفتش مین یونگی
از زبان تهیونگ :
زمانی که داشتن دانشجو ها رو لیست میکردم یه فکری به سرم زد یه فکری عجیب اما جالب
زمانی که رفتن خونه جونگکوک تا ببینمش با دوتا پسر اومد خکب میشناختمشون جانگ هوسوک و پارک جیمین خب بهتره یه کاری کنیم جیمین رو میندازیم تو کلاس یونگی تا کوک مجبور بشه شرط منو برای رهایی دوستش قبول کنه
از زبان ادمین
جونگ کوک دوتا راه نداشت یا خودشو نجات بده یا دوستشو وقتی یاد این افتاد که جیمین ازش در مقابل یونگی محافظت کرده دیگه به خیلی فکر نکر دو گفت : قبوله
تهیونگ : ساعت ۸ شب باچمدونات دم درعمارتتون باش میام دنبالت
جونگکوک سری تکون داد و با استرس رفت خونه
جیمین : جونگک کوک چی شد
جونگ کوک : قبول کرد ( لبخند )
جیهوپ و جیمین : یهووو
کوک : ولی پسرا من قراره یک ماه بخ یه دلیلی برم به خونه پیش یکی دیگه زندگی کنم
جیمین : کوک چرااا ؟...
کوک : چیزی نیست من باید وسایلم و جمع کنم و ساعت ۸ حاضر شم تا برم
بقیش فردااااااا🤭
و یکمم استراحت کردن و رفتن سرکلاساشون
وسط کلاس بود که یکی اومد توی کلاس و گفتن که آقای مدیر با کوک کارداره کوک رفت دفتر
مدیر : ملاقات با رئیس دانشگاه رو جور کردم امروز ساعت ۳ بعد از ظهر به این آدرس برین و ایشون رو ببنید
جونگ کوک : ممنونم ازتون خیلی لطف کردین
و یکم یه نشانه احترام خم شد و سریع رفت به کلاس
فلش بک به ساعت ۳ بعد از ظهر
اون آدرس بهترین و قشنگ ترین کافه ی پاریس بود هیچکس توش نبود چه عجیب رفتم داخل و روی یکی از صندلی ها نشستم استرس داشتم معدم میسوخت سرم درد میکرد
ساعت تقریبا ۳ و ربع بود که در کافه باز شد و مردی جوون با استایل مشکی خفن اومد توو نا منو دید بدون واکنش خاصی اومد جلوم نشست چشماش آشنا بود ولی چون مایک زده بود نمیشد بشناسیس با تعجب نگاش میکردم که ماسکشو برداشت
کپ کردم اونکههه تهیونگ بود
از عصبانیت استرس ترس میخواستم خودمو بکشم
سریع گوشیمو بردارداشتم و داشتن میرفتم بیرون از کافه که گفت : مگه نمیخوای کلاس دوستت عوص شه هومم ( جداب و بم )
یه لحظه از حرکت وایسادن من باید جیمین و میآوردم پیش خودمون با قدم هایی لرزون رفتم پیشش و گفتم : ازم میخوای چیکار کنم که دوستمو به کلاس برگردونی
تهیونگ : اوممم بیبی من بشی چطوره
جونگکوک : نمیخوام
تهیونگ : باهام ازدواج کن
جونگ کوک : این که همونه
تهیونگ : خیله خب تواه خرگوش بیخیال شو اگه قبول یکماه فقط یکماه باهام زندگی کنی من فردا انتقالی کلاسی دوستت رو مینویسم
جونگ کوک : و اگه زیرش بزنم
تهیونگ: بر میگرده کلاس خودش به همین راحتی ( پوزخند )
جونگ کوک : اما من نمیخوام ( استرس )
تهیونگ : زندگی با من یا اذیت شدن دوستت توسط اون جفتش مین یونگی
از زبان تهیونگ :
زمانی که داشتن دانشجو ها رو لیست میکردم یه فکری به سرم زد یه فکری عجیب اما جالب
زمانی که رفتن خونه جونگکوک تا ببینمش با دوتا پسر اومد خکب میشناختمشون جانگ هوسوک و پارک جیمین خب بهتره یه کاری کنیم جیمین رو میندازیم تو کلاس یونگی تا کوک مجبور بشه شرط منو برای رهایی دوستش قبول کنه
از زبان ادمین
جونگ کوک دوتا راه نداشت یا خودشو نجات بده یا دوستشو وقتی یاد این افتاد که جیمین ازش در مقابل یونگی محافظت کرده دیگه به خیلی فکر نکر دو گفت : قبوله
تهیونگ : ساعت ۸ شب باچمدونات دم درعمارتتون باش میام دنبالت
جونگکوک سری تکون داد و با استرس رفت خونه
جیمین : جونگک کوک چی شد
جونگ کوک : قبول کرد ( لبخند )
جیهوپ و جیمین : یهووو
کوک : ولی پسرا من قراره یک ماه بخ یه دلیلی برم به خونه پیش یکی دیگه زندگی کنم
جیمین : کوک چرااا ؟...
کوک : چیزی نیست من باید وسایلم و جمع کنم و ساعت ۸ حاضر شم تا برم
بقیش فردااااااا🤭
۷.۳k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.