فیک ملاقات کوتاه پارت۳
ا/ت
بدون اینکه بهشون نگاه کنم راهمو ادامه دادم
یکی از پسرا/(فریاد زد)هی مگه کری با تو هستما..😠
بازم جوابی بهشون ندادم..
اومد روبه روم و یقمو گرفت و خواست من به جلو بکشه که یک دست از پشت سرش شوت شد توی مغزش..😨
یونگی/هیییی داری چ غلطی میکنی.؟؟مگه نگفتم اینجا پاتوق منه..!! به چه جرئتی اومدی توی محدوده من..؟؟!!
یکی از پسرا/دوست داشتم بازم میام به تو چه😏
..که دعوا سنگینی به پا شد..منم این وسط مونده بودم که نه راه پیش داشتم نه راه پس..
حواسم به دور و اطرافم بود که یک ماشین از عقب بوق زد..برگشتم..
تهیونگ/تا بلایی سرت نیومده زود باش بشین
منم از خدا خواسته نشستم
طولی نکشید که شروع کرد..
_خونتون کجاست بگو برسونمت..؟(راننده داشت)
+خیلی ممنون توی همین پارک پیاده میشم..خواستم پیاده بشم که صدام کرد..
بهش خیره شدم..
_گوش کن..(خیلی بی حوصله و سرد حرف میزد)برات سوء تفاهم پیش نیاد...من فقط جلو یک فتنه رو گرفتم..وگرنه خودت میدونی که چه اتفاق بدی میوفتاد..پس این قضیه رو جدی نگیر و من فقط به عنوان یک همکلاسی جدیدکمکت کردم..متوجهی که..؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادم و از ماشین پیاده شدم و اونم رفت..
حوصله پیاده روی نداشتم رفتم در پارک روی یکی از نمیکتا کنار شیر آب نشستم تا خستگیم یکم در بره...
کمی گذشت..چشام یکم گرم شده بود که صدا ناله کسی رو شنیدم..
سرمو برگردوندم طرف صدا..که یونگی رو دیدم..داشت صورت زخمی شو میشست..اون پارک نزدیک مدرسه بود پس یعید نبود که اونم اونجا نبینم..
خواستم بلد شم و از اونجا فرار کنم که برگشت سمتم..
یونگی/هی جغله..!! دیگه منو قال میزاری؟؟
نسبت به دانش اموز جدید بودنت خیلی پرو میزنی پس تقصیر من نیست..خودت خواستی..!!
اومد جلو و پرتم کرد روی چمن..!!
ادامه دارد...
بدون اینکه بهشون نگاه کنم راهمو ادامه دادم
یکی از پسرا/(فریاد زد)هی مگه کری با تو هستما..😠
بازم جوابی بهشون ندادم..
اومد روبه روم و یقمو گرفت و خواست من به جلو بکشه که یک دست از پشت سرش شوت شد توی مغزش..😨
یونگی/هیییی داری چ غلطی میکنی.؟؟مگه نگفتم اینجا پاتوق منه..!! به چه جرئتی اومدی توی محدوده من..؟؟!!
یکی از پسرا/دوست داشتم بازم میام به تو چه😏
..که دعوا سنگینی به پا شد..منم این وسط مونده بودم که نه راه پیش داشتم نه راه پس..
حواسم به دور و اطرافم بود که یک ماشین از عقب بوق زد..برگشتم..
تهیونگ/تا بلایی سرت نیومده زود باش بشین
منم از خدا خواسته نشستم
طولی نکشید که شروع کرد..
_خونتون کجاست بگو برسونمت..؟(راننده داشت)
+خیلی ممنون توی همین پارک پیاده میشم..خواستم پیاده بشم که صدام کرد..
بهش خیره شدم..
_گوش کن..(خیلی بی حوصله و سرد حرف میزد)برات سوء تفاهم پیش نیاد...من فقط جلو یک فتنه رو گرفتم..وگرنه خودت میدونی که چه اتفاق بدی میوفتاد..پس این قضیه رو جدی نگیر و من فقط به عنوان یک همکلاسی جدیدکمکت کردم..متوجهی که..؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادم و از ماشین پیاده شدم و اونم رفت..
حوصله پیاده روی نداشتم رفتم در پارک روی یکی از نمیکتا کنار شیر آب نشستم تا خستگیم یکم در بره...
کمی گذشت..چشام یکم گرم شده بود که صدا ناله کسی رو شنیدم..
سرمو برگردوندم طرف صدا..که یونگی رو دیدم..داشت صورت زخمی شو میشست..اون پارک نزدیک مدرسه بود پس یعید نبود که اونم اونجا نبینم..
خواستم بلد شم و از اونجا فرار کنم که برگشت سمتم..
یونگی/هی جغله..!! دیگه منو قال میزاری؟؟
نسبت به دانش اموز جدید بودنت خیلی پرو میزنی پس تقصیر من نیست..خودت خواستی..!!
اومد جلو و پرتم کرد روی چمن..!!
ادامه دارد...
۱۶.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.