فیک : ناتا 🖤
فیک : ناتا 🖤
پارت 4
تاجر گفت اگر اینجا برایت سخت است و نمیتوانی در اینجا زندگی کنی می توانی برگردی اما به یه شرطی اینکه برای من 10 روز بردگی کنی و بعد از 10 روز اجازه می دهم که بروی.
خلاصه 10 روز اونجا موندم و کلی سختی کشیدم دستانم دیگر توانایی کار کردن را نداشتن و نمیتوانستم کار کنم.
بعد از 10 روز به خانه رفتم اما پدرم اونجا نبود ناگهان دیدم کسی داره منو صدا میزنه پدرم با یک لباسی طلایی و زیبا بود که داشت من را صدا میزد.
به سمتش رفتم و از او دلیل لباسی به این زیبایی را پرسیدم.
او گفت تاجری که تو را به بردگی برده بود به من مقداری پول داد و ان پول را زیاد تر کرد و من هم یک زندگی خوب برایتان ساختم.
اشک در چشمانم جمع شده بود و نمیتوانستم کاری کنم و پدرم را بغل کردم. او مرا به خانه ای که خریده بود برد و خیلی خوشحال بودم.
پارت 4
تاجر گفت اگر اینجا برایت سخت است و نمیتوانی در اینجا زندگی کنی می توانی برگردی اما به یه شرطی اینکه برای من 10 روز بردگی کنی و بعد از 10 روز اجازه می دهم که بروی.
خلاصه 10 روز اونجا موندم و کلی سختی کشیدم دستانم دیگر توانایی کار کردن را نداشتن و نمیتوانستم کار کنم.
بعد از 10 روز به خانه رفتم اما پدرم اونجا نبود ناگهان دیدم کسی داره منو صدا میزنه پدرم با یک لباسی طلایی و زیبا بود که داشت من را صدا میزد.
به سمتش رفتم و از او دلیل لباسی به این زیبایی را پرسیدم.
او گفت تاجری که تو را به بردگی برده بود به من مقداری پول داد و ان پول را زیاد تر کرد و من هم یک زندگی خوب برایتان ساختم.
اشک در چشمانم جمع شده بود و نمیتوانستم کاری کنم و پدرم را بغل کردم. او مرا به خانه ای که خریده بود برد و خیلی خوشحال بودم.
۱.۴k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.