فرشته کوچولوی من♡
فرشته کوچولوی من♡
#پارت35
از زبان چویا]
اون پسر اروم سرشو تکون داد که باعث شد لبخند بزنم.
به ارومی گفتم: اسمت چیه کوچولو؟
سرشو بالا اورد ـو گفت: کاگویا.
سری تکون دادم ـو خواستم چیزی بگم که با بلند شدن ـه صدای شکمش حرفمو خوردم.
با خجالت دستشو رو شکمش گذاشت ـو سرشو پایین انداخت.
پرش زمان"
رستوران}
_هرچی که خوشت میاد بگو تا برات بیارن.
با خجالت گفت: مـ.. ممنونم اقا لازم نیست.
لبخندی زدم ـو گفتم: مشکلی نیست.
به منویی که روی میز بود نگاه کرد ولی چیزی نگفت.
از کاراش تعجب کردم، دستمو زیر چونم گذاشتم ـو به منو نگاه کردم.
"غذاهای پیشنهادی امروز:
•استیک
•خرچنگ
•رامن
•تاکویاکی
•چای ـو برنج
•اسپاگتی
•سو..."
دستمو از زیر ـه چونه ـم برداشتم ـو گفتم: اسپاگتی ـو چطوره؟
سری به معنای "رضایت" تکون داد.
***
وقتی اسپاگتی رو اوردن با تردید بهم نگاه کرد که گفتم: ماله توعه.
اروم شروع به خوردن ـه غذا کرد ولی حین ـه خوردن ـه غذا چشماش پر ـه اشک شد.
با تعجب گفتم: چیزی شده؟
بهم زل زد ـو چشمای اشکیش باعث شد کمی شوکه بشم ـو بهم بریزم.
دستمو رو سرش کشیدم ـو گفتم: راحت باش کوچولو!
سری تکون داد ـو دوباره مشغول ـه خوردن ـه اسپاگتی شد.
خواستم دستمو از رو سرش بردارم که با دستش دستمو گرفت.
لبخندی زدم ـو دستمو رو سرش نگه داشتم.
این کارش منو یاده کائده چان انداخت، خیلی شبیه ـه کائده چان ـه!
امیدوارم حالش خوب باشه.
برای لحظه ای خشکم زد، چرا؟
چرا مانامی اون کارو کرد؟ اون چه مرگش شده که دست بردار نیست ـو تا زندگیمو تیره ـو تر نکنه اروم نمیگیره؟
_اقا خیلی ازتون ممنونم!
با صدای کاگویا به خودم اومد ـو بهش نگاه کردم.
اسپاگتی ـو به این زودی تموم کرد؟
لبخندی زدم ـو گفت: سری شدی؟
سری تکون داد ـو گفت: خیلی ممنونم.
سری تکون دادم ـو گفتم: کاری نکردم کوچولو.
دستمو از رو سرش برداشتم ـو از جام بلند شدم ـو گفتم: بیا دیگه بریم.
از جاش بلند شد ـو گفت: کجا داریم میریم؟
دستشو گرفتم ـو گفتم: نمیدونم.
از رستوران بیرون رفتیم، با تردید گفتم: پدر ـو مادرت کجان کوچولو؟
با حرفی که زدم سرشو پایین اورد ـو چیزی نگفت.
حتما خونواده ـش از دنیا رفتن.
نفس عمیقی کشیدم ـو گفتم: معذرت میخوام که این سوالو پرسیدم.
گذر زمان"
_اینجا خونه ی پدر بزرگمه خیلی وقت بود گمش کرده بودم.
معلوم بود از اینکه خونه ی پدربزرگش ـو پیدا کرده خوشحاله.
همون موقع ـه یه مرد ـه میانسال از اون خونه بیرون اومد.
معلوم بود حال ـو روزه خوبی نداره.
اون مرد وقتی چشمش به کاگویا افتاد خیلی سریع گفت: کاگویا خودتی؟
کاگویا با خوشحالی سمته اون مرد دویید ـو گفت: پدربزرگ!!
هم دیگه ـرو به اغوش کشیدن ـو اشکای اون مرد سرازیر شد.
لبخند ـه تلخی زدم که اون مرد گفت: شما پسره منو پیدا کردین؟
سری تکون دادم که گفت: خیلی ازتون ممنونم خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم واقعا ازتون ممنون اقا.
دستمو تکون دادم ـو گفتم: کـ.. کاری نکردم لازم نیست تشکر کنید.
مرد صاف وایساد ـو با لبخند گفت: چطور میتونم جبران کنم؟
دستامو تو هوا تکون دادم ـو گفتم: نه اقا این چه حرفیه انجام وظیفه بود!
ادامه دارد...
سلووووممم چطور مطورید؟
میدونم چرت شد😁
جبران میکنم🌱
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_ستری_داگز
#پارت35
از زبان چویا]
اون پسر اروم سرشو تکون داد که باعث شد لبخند بزنم.
به ارومی گفتم: اسمت چیه کوچولو؟
سرشو بالا اورد ـو گفت: کاگویا.
سری تکون دادم ـو خواستم چیزی بگم که با بلند شدن ـه صدای شکمش حرفمو خوردم.
با خجالت دستشو رو شکمش گذاشت ـو سرشو پایین انداخت.
پرش زمان"
رستوران}
_هرچی که خوشت میاد بگو تا برات بیارن.
با خجالت گفت: مـ.. ممنونم اقا لازم نیست.
لبخندی زدم ـو گفتم: مشکلی نیست.
به منویی که روی میز بود نگاه کرد ولی چیزی نگفت.
از کاراش تعجب کردم، دستمو زیر چونم گذاشتم ـو به منو نگاه کردم.
"غذاهای پیشنهادی امروز:
•استیک
•خرچنگ
•رامن
•تاکویاکی
•چای ـو برنج
•اسپاگتی
•سو..."
دستمو از زیر ـه چونه ـم برداشتم ـو گفتم: اسپاگتی ـو چطوره؟
سری به معنای "رضایت" تکون داد.
***
وقتی اسپاگتی رو اوردن با تردید بهم نگاه کرد که گفتم: ماله توعه.
اروم شروع به خوردن ـه غذا کرد ولی حین ـه خوردن ـه غذا چشماش پر ـه اشک شد.
با تعجب گفتم: چیزی شده؟
بهم زل زد ـو چشمای اشکیش باعث شد کمی شوکه بشم ـو بهم بریزم.
دستمو رو سرش کشیدم ـو گفتم: راحت باش کوچولو!
سری تکون داد ـو دوباره مشغول ـه خوردن ـه اسپاگتی شد.
خواستم دستمو از رو سرش بردارم که با دستش دستمو گرفت.
لبخندی زدم ـو دستمو رو سرش نگه داشتم.
این کارش منو یاده کائده چان انداخت، خیلی شبیه ـه کائده چان ـه!
امیدوارم حالش خوب باشه.
برای لحظه ای خشکم زد، چرا؟
چرا مانامی اون کارو کرد؟ اون چه مرگش شده که دست بردار نیست ـو تا زندگیمو تیره ـو تر نکنه اروم نمیگیره؟
_اقا خیلی ازتون ممنونم!
با صدای کاگویا به خودم اومد ـو بهش نگاه کردم.
اسپاگتی ـو به این زودی تموم کرد؟
لبخندی زدم ـو گفت: سری شدی؟
سری تکون داد ـو گفت: خیلی ممنونم.
سری تکون دادم ـو گفتم: کاری نکردم کوچولو.
دستمو از رو سرش برداشتم ـو از جام بلند شدم ـو گفتم: بیا دیگه بریم.
از جاش بلند شد ـو گفت: کجا داریم میریم؟
دستشو گرفتم ـو گفتم: نمیدونم.
از رستوران بیرون رفتیم، با تردید گفتم: پدر ـو مادرت کجان کوچولو؟
با حرفی که زدم سرشو پایین اورد ـو چیزی نگفت.
حتما خونواده ـش از دنیا رفتن.
نفس عمیقی کشیدم ـو گفتم: معذرت میخوام که این سوالو پرسیدم.
گذر زمان"
_اینجا خونه ی پدر بزرگمه خیلی وقت بود گمش کرده بودم.
معلوم بود از اینکه خونه ی پدربزرگش ـو پیدا کرده خوشحاله.
همون موقع ـه یه مرد ـه میانسال از اون خونه بیرون اومد.
معلوم بود حال ـو روزه خوبی نداره.
اون مرد وقتی چشمش به کاگویا افتاد خیلی سریع گفت: کاگویا خودتی؟
کاگویا با خوشحالی سمته اون مرد دویید ـو گفت: پدربزرگ!!
هم دیگه ـرو به اغوش کشیدن ـو اشکای اون مرد سرازیر شد.
لبخند ـه تلخی زدم که اون مرد گفت: شما پسره منو پیدا کردین؟
سری تکون دادم که گفت: خیلی ازتون ممنونم خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم واقعا ازتون ممنون اقا.
دستمو تکون دادم ـو گفتم: کـ.. کاری نکردم لازم نیست تشکر کنید.
مرد صاف وایساد ـو با لبخند گفت: چطور میتونم جبران کنم؟
دستامو تو هوا تکون دادم ـو گفتم: نه اقا این چه حرفیه انجام وظیفه بود!
ادامه دارد...
سلووووممم چطور مطورید؟
میدونم چرت شد😁
جبران میکنم🌱
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_ستری_داگز
۶.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.