تناسخ به عنوان شینوبو ( پارت ۵ )
خب بریم پارت ۵
ذهنم: حالا چطوری این گندیو که بالا آوردم رو تمیز کنم؟
شینوبو: خب... عه... میدونی فقط حدس و گمان خودم بود.
تانجیرو:😳 چی فقط حدس بود؟ نه من قبول ندارم. تو اوروکوداکی و هدفم رو از کجا میدونی؟
شینوبو: اولا تومیوکا بهم گفته بود خواهرت شیطان شده و اوروکوداکی رو بهت معرفی کرده. دوما هر شیطان کشی هدفش اینه که موزان رو بکشه و اگه شیطان کشی خواهرش شیطان شده صد در صد باید بخواد که آدمش کنه. فک کنم نزوکو هنوز خاطرات انسانیشو داره. تانجیرو، بهت کمک میکنم تا خواهرتو انسان کنی.
تانجیرو: آها. ممنون میشم بابت کمکتون.
شینوبو: براش یه دارو درست میکنم. خب حالا میتونی بری عمارت من تا استراحت کنی👏😊
اوبویاشیکی و هاشیراها: تو جاسوسی؟
شینوبو: خیر اینها رو فقط شانسی گفتم. چون از صورتشون مشخص بود که چی رو از دست دادن. مگه نه؟
ذهن اوبویاشیکی و هاشیرا ها: اصلا هم مشخص نبود.
شینوبو: چرا همتون دارین گیج و منگ نگام میکنین؟ چیز عجیبی گفتم؟
گیو: کوچو تو خیلی باهوشی.
ذهنم: این چه حسیه؟ من این حس رو تو بدن قبلیم نداشتم. یعنی احساسات شینوبوئه؟ یعنی شینوبو عاشق گیو بوده؟ واییییی چرا الان متوجه میشم؟ هر وقت که گیو رو میدید خوشحال میشد.
شینوبو: عه... ممنون تومیوکا کون😊
گیو: (سرخ شدن)
ذهن گیو: دوباره داره منو تو چشماش غرق می کنه. مثل همیشه زیباس.
اوبویاشیکی: خب حالا میتونیم جلسه رو شروع کنیم؟
هاشیراها: بله اوبویاشیکی ساما.
(فلش بک به ۱ ساعت بعد)
کیمونوم رو تو کمد گذاشتم و شیرجه زدم تو آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم، فقط من تو زندگی قبلیم تو خونمون آشپزی میکردم.
ذهنم : آیییی دلم میخواد رامن درست کنم. آره ایده خوبیه. خیلی گرسنمه.
(فلش بک به نیم ساعت بعد)
آئویی: کوچو ساما دارین چیکار میکنین؟ دستتون رو میبرین یا میسوزونین ها.
شینوبو: بهتره منو شینوبو سان صدا کنی تا کوچو ساما. اوکی؟
آئویی: چشم ولی شما آشپزی بلد نبودین که. چیشد؟
شینوبو: از یه کتابی یاد گرفتم.
کانائو: نه سان یکی درو میزنه بیا ببین کیه.
شینوبو: باشه
(وقتی به دم در رسید)
شینوبو: آرا آرا خوش اومدین بیایین تو. چی؟ تو اینجا چیکار میکنی؟...
خب برا پارت ۶ منتظر باشین
جانه😊
ذهنم: حالا چطوری این گندیو که بالا آوردم رو تمیز کنم؟
شینوبو: خب... عه... میدونی فقط حدس و گمان خودم بود.
تانجیرو:😳 چی فقط حدس بود؟ نه من قبول ندارم. تو اوروکوداکی و هدفم رو از کجا میدونی؟
شینوبو: اولا تومیوکا بهم گفته بود خواهرت شیطان شده و اوروکوداکی رو بهت معرفی کرده. دوما هر شیطان کشی هدفش اینه که موزان رو بکشه و اگه شیطان کشی خواهرش شیطان شده صد در صد باید بخواد که آدمش کنه. فک کنم نزوکو هنوز خاطرات انسانیشو داره. تانجیرو، بهت کمک میکنم تا خواهرتو انسان کنی.
تانجیرو: آها. ممنون میشم بابت کمکتون.
شینوبو: براش یه دارو درست میکنم. خب حالا میتونی بری عمارت من تا استراحت کنی👏😊
اوبویاشیکی و هاشیراها: تو جاسوسی؟
شینوبو: خیر اینها رو فقط شانسی گفتم. چون از صورتشون مشخص بود که چی رو از دست دادن. مگه نه؟
ذهن اوبویاشیکی و هاشیرا ها: اصلا هم مشخص نبود.
شینوبو: چرا همتون دارین گیج و منگ نگام میکنین؟ چیز عجیبی گفتم؟
گیو: کوچو تو خیلی باهوشی.
ذهنم: این چه حسیه؟ من این حس رو تو بدن قبلیم نداشتم. یعنی احساسات شینوبوئه؟ یعنی شینوبو عاشق گیو بوده؟ واییییی چرا الان متوجه میشم؟ هر وقت که گیو رو میدید خوشحال میشد.
شینوبو: عه... ممنون تومیوکا کون😊
گیو: (سرخ شدن)
ذهن گیو: دوباره داره منو تو چشماش غرق می کنه. مثل همیشه زیباس.
اوبویاشیکی: خب حالا میتونیم جلسه رو شروع کنیم؟
هاشیراها: بله اوبویاشیکی ساما.
(فلش بک به ۱ ساعت بعد)
کیمونوم رو تو کمد گذاشتم و شیرجه زدم تو آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم، فقط من تو زندگی قبلیم تو خونمون آشپزی میکردم.
ذهنم : آیییی دلم میخواد رامن درست کنم. آره ایده خوبیه. خیلی گرسنمه.
(فلش بک به نیم ساعت بعد)
آئویی: کوچو ساما دارین چیکار میکنین؟ دستتون رو میبرین یا میسوزونین ها.
شینوبو: بهتره منو شینوبو سان صدا کنی تا کوچو ساما. اوکی؟
آئویی: چشم ولی شما آشپزی بلد نبودین که. چیشد؟
شینوبو: از یه کتابی یاد گرفتم.
کانائو: نه سان یکی درو میزنه بیا ببین کیه.
شینوبو: باشه
(وقتی به دم در رسید)
شینوبو: آرا آرا خوش اومدین بیایین تو. چی؟ تو اینجا چیکار میکنی؟...
خب برا پارت ۶ منتظر باشین
جانه😊
۳.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.