خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت هفدهم:
ا.ت:
وقتی که تمیز کردن ارایشش به پایان رسید خواست از اونجا خارج بشه ولی خب یک مزاحم جلوشو گرفت!
مرد: چه خانومه زیبایی....شما باید برادرزاده ی کیم باشی!
ا.ت:خوشبختم..حالا بی زحمت برید کنار
مرد: حالا چه عجله ای داری...مشتاقیم بیشتر باهاتون اشنا بشیم
ا.ت: اقا..من حال خوبی ندارم لطفا برید کنار
ا.ت سعی زیادی برای مقاوت کردن میکرد ولی همچنان اون مَرد با صحبت های بیجا به گفت و گو ادامه میداد
مرد: خانومی...افتخار میدی یه شب با ما باشید
ا.ت: حرف دهنتو بفهم مرتیکه!
مرد: اوه اوه...افرین خوشم اومد
مرد سه تا از دکمه ی اول لباسش رو باز کرد و بازوی ا.ت رو محکم گرفت و اونو راهیه یه اتاق کرد...ا.ت کلی التماس و تقلا میکرد ولی گوش هیچکس شنوا نبود...که ناگهان اون مرد به زمین برخورد که...شوک بدی به ا.ت وارد شد ولی با دیدن صحنه ی جلوش احساس امنیتی گرفت...درسته...جونگکوک با چشمام فوق عصبی جلوش بود که به اون مرد خیره شده بود... جونگکوک نشست روی اون مرد و تا میتونست به صورتش مشت میزد....مشت های صدای بلندی داشت...ا.ت هیچوقت این روی جونگکوک رو ندیده بود و بسیار وحشت کرده بود...تنها کاری که میتونست بکنه این بود که جونگکوک رو از پشت بِکشه تا اگه خدا بخواد از مشت زدن دست بکشه
"جونگکوک...ولش کن کشتیش تروخدا ولش کن التماست میکنم بخاطر من ولش کن"
بعد از اینکه جونگکوک دلش از مشت زدن اون مرد خنک شد از روش بلند شد و موهاشو مرتب کرد...به پشتش نگا کرد و چشمای لرزون ا.ت رو دید....تنها کاری که میتونست بکنه این بود که بغلش کنه...کرد....ا.ت ارامشی که چند ما از دست داده بود انگار دوباره بهش برگردونده بودن....جونگکوک تا میتونست دختر رو به خودش فشرد و بوی عطر تنش رو وارد ریه هاش کرد...ا.ت احساس امنیتش چند برابر شده بود حس میکرد دیگه تنها نیست....به اشکاش اجازه ی ریختن داد....جونگکوک بلخره رضایت داد که از بغلش جدا شه....دستش و گذاشت روی شیکم ا.ت و گفت"حالت خوبه...این عوضی کاری باهات نکرد...بخدا قسم اگه نبودی زندش نمیزاشتم"
ا.ت: اروم باش....حالم خوبه.
جونگکوک موهای ا.ت رو کنار زد و کتش رو در اورد و انداخت روی شونه ی ا.ت...دستش و گرفت به سمت بیرون بردش...ا.ت برای اینکه نره هیچ مقاومتی نمیکرد و بیشتر همراهیش میکرد...جونگکوک متوجه ی حال بد ا.ت شد پس براید استایل بغلش کرد و از میان جمعیت عبور کردن...ا.ت سرش و توی سینه ی جونگکوک قایم کرده بود تا اینکه رسیدن سمت ماشین جونگکوک و سوار شدن.
ادامه دارد..
پارت هفدهم:
ا.ت:
وقتی که تمیز کردن ارایشش به پایان رسید خواست از اونجا خارج بشه ولی خب یک مزاحم جلوشو گرفت!
مرد: چه خانومه زیبایی....شما باید برادرزاده ی کیم باشی!
ا.ت:خوشبختم..حالا بی زحمت برید کنار
مرد: حالا چه عجله ای داری...مشتاقیم بیشتر باهاتون اشنا بشیم
ا.ت: اقا..من حال خوبی ندارم لطفا برید کنار
ا.ت سعی زیادی برای مقاوت کردن میکرد ولی همچنان اون مَرد با صحبت های بیجا به گفت و گو ادامه میداد
مرد: خانومی...افتخار میدی یه شب با ما باشید
ا.ت: حرف دهنتو بفهم مرتیکه!
مرد: اوه اوه...افرین خوشم اومد
مرد سه تا از دکمه ی اول لباسش رو باز کرد و بازوی ا.ت رو محکم گرفت و اونو راهیه یه اتاق کرد...ا.ت کلی التماس و تقلا میکرد ولی گوش هیچکس شنوا نبود...که ناگهان اون مرد به زمین برخورد که...شوک بدی به ا.ت وارد شد ولی با دیدن صحنه ی جلوش احساس امنیتی گرفت...درسته...جونگکوک با چشمام فوق عصبی جلوش بود که به اون مرد خیره شده بود... جونگکوک نشست روی اون مرد و تا میتونست به صورتش مشت میزد....مشت های صدای بلندی داشت...ا.ت هیچوقت این روی جونگکوک رو ندیده بود و بسیار وحشت کرده بود...تنها کاری که میتونست بکنه این بود که جونگکوک رو از پشت بِکشه تا اگه خدا بخواد از مشت زدن دست بکشه
"جونگکوک...ولش کن کشتیش تروخدا ولش کن التماست میکنم بخاطر من ولش کن"
بعد از اینکه جونگکوک دلش از مشت زدن اون مرد خنک شد از روش بلند شد و موهاشو مرتب کرد...به پشتش نگا کرد و چشمای لرزون ا.ت رو دید....تنها کاری که میتونست بکنه این بود که بغلش کنه...کرد....ا.ت ارامشی که چند ما از دست داده بود انگار دوباره بهش برگردونده بودن....جونگکوک تا میتونست دختر رو به خودش فشرد و بوی عطر تنش رو وارد ریه هاش کرد...ا.ت احساس امنیتش چند برابر شده بود حس میکرد دیگه تنها نیست....به اشکاش اجازه ی ریختن داد....جونگکوک بلخره رضایت داد که از بغلش جدا شه....دستش و گذاشت روی شیکم ا.ت و گفت"حالت خوبه...این عوضی کاری باهات نکرد...بخدا قسم اگه نبودی زندش نمیزاشتم"
ا.ت: اروم باش....حالم خوبه.
جونگکوک موهای ا.ت رو کنار زد و کتش رو در اورد و انداخت روی شونه ی ا.ت...دستش و گرفت به سمت بیرون بردش...ا.ت برای اینکه نره هیچ مقاومتی نمیکرد و بیشتر همراهیش میکرد...جونگکوک متوجه ی حال بد ا.ت شد پس براید استایل بغلش کرد و از میان جمعیت عبور کردن...ا.ت سرش و توی سینه ی جونگکوک قایم کرده بود تا اینکه رسیدن سمت ماشین جونگکوک و سوار شدن.
ادامه دارد..
۱۸.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.