𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
چند ساعت بعد :
ا/ت ویو :
میخواستم آماده شک که برم برای کارم که در اتاقم رو زدن. در اتاقو باز کردم. پسر جذابی پشت در بود : سلام خانم کیم.
ا/ت : سلام شما کی هستید؟ اسم منو از کجا میدونید؟
& من جیمین هستم. دست راست اربابم. ارباب دستور دادن شما رو از اینجا ببریم. لطفا وسایلتون رو جمع کنید و همراه من بیاید. ضمنا باید اضافه کنم که یه مافیا همیشه زندگی دیگرانو میدونه.
ا/ت: پس اون پسری که من دیشب کنارش خوابیدم... ارباب بود؟
& : بله خانم.
دختر انگار که کل دنیا رو بهش داده باشن گفت: پس صبر کنید من الان بر میگردم.
دختر به داخل اتاقش دوید و چند دقیقه بعد برگشت ساکی در دستش بود : بریم.
دختر جنازه ای رو دید که داشتن میبردنش.
ا/ت: اون جنازه ی کیه؟
& جنازه رییس بار.
ا/ت : آهان.
از بار بیرون رفتن. درست در جلوی بار ماشینی منتظرشون بود. در ماشین باز شد و دختر وارد ماشین شد و با همون چهره ی جذابی که دیشب به نظرش ترسناک میومد روبه رو شد : سلام قربان. من خیلی از این لطف شما ممنونم. ازتون متشکرم.
ته: من کاری نکردم.
بعد از چند دقیقه که ماشین حرکت کرد تهیونگ گفت: اسم من کیم تهیونگه. میتونی هر جور دلت میخواد صدام کنی. میتونی کل عمارت رو ببینی به غیر از اتاق کارم. البته وقتایی که تو اتاقم هستم و میتونی بری و ببینی. و نمیتونی بدون اجازه من از عمارت خارج بشی. توی عمارت آزاد هستی هر کار دلت خواست بکنی. خواستی یکیو بکش. بیرون کن. هیچی دلت خواست و بشکن من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم . هرچیم دستور بدی انجام میشه.
ا/ت : متشکرم قربان ولی این زیادی......
ته: از نظر من مناسبه.
جیمین با شیطنت به اون دو نفر نگاه میکرد. وقتایی که دختر سرش رو پایین نگه داشته بود تهیونگ عشق بهش خیره میشد. ......
لایک یادتون نره 💖💖
چند ساعت بعد :
ا/ت ویو :
میخواستم آماده شک که برم برای کارم که در اتاقم رو زدن. در اتاقو باز کردم. پسر جذابی پشت در بود : سلام خانم کیم.
ا/ت : سلام شما کی هستید؟ اسم منو از کجا میدونید؟
& من جیمین هستم. دست راست اربابم. ارباب دستور دادن شما رو از اینجا ببریم. لطفا وسایلتون رو جمع کنید و همراه من بیاید. ضمنا باید اضافه کنم که یه مافیا همیشه زندگی دیگرانو میدونه.
ا/ت: پس اون پسری که من دیشب کنارش خوابیدم... ارباب بود؟
& : بله خانم.
دختر انگار که کل دنیا رو بهش داده باشن گفت: پس صبر کنید من الان بر میگردم.
دختر به داخل اتاقش دوید و چند دقیقه بعد برگشت ساکی در دستش بود : بریم.
دختر جنازه ای رو دید که داشتن میبردنش.
ا/ت: اون جنازه ی کیه؟
& جنازه رییس بار.
ا/ت : آهان.
از بار بیرون رفتن. درست در جلوی بار ماشینی منتظرشون بود. در ماشین باز شد و دختر وارد ماشین شد و با همون چهره ی جذابی که دیشب به نظرش ترسناک میومد روبه رو شد : سلام قربان. من خیلی از این لطف شما ممنونم. ازتون متشکرم.
ته: من کاری نکردم.
بعد از چند دقیقه که ماشین حرکت کرد تهیونگ گفت: اسم من کیم تهیونگه. میتونی هر جور دلت میخواد صدام کنی. میتونی کل عمارت رو ببینی به غیر از اتاق کارم. البته وقتایی که تو اتاقم هستم و میتونی بری و ببینی. و نمیتونی بدون اجازه من از عمارت خارج بشی. توی عمارت آزاد هستی هر کار دلت خواست بکنی. خواستی یکیو بکش. بیرون کن. هیچی دلت خواست و بشکن من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم . هرچیم دستور بدی انجام میشه.
ا/ت : متشکرم قربان ولی این زیادی......
ته: از نظر من مناسبه.
جیمین با شیطنت به اون دو نفر نگاه میکرد. وقتایی که دختر سرش رو پایین نگه داشته بود تهیونگ عشق بهش خیره میشد. ......
لایک یادتون نره 💖💖
۱۱.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.