عشق ناپایدار 💔 ■Part 16■
صلح از خواب بیدار شدم و بعد از دوش مختصری رفتم پایین که دیدم آرا و جونگی تو آشپزخونه آن
نامجون: سلام
آرا: سلام عزیزم
جونگی: سلام بابایی
آرا: جایی میخوای بری؟
نامجون: باید برم دنبال کارای قرارداد جدید
آرا: اها باشه پس بیا صبحونه بخور
نامجون: نمیخورم گشنم نیست
آرا: باشه
نامجون: من رفتم خدانگهدار
آرا: خدانگهدار
ماشین رو روشن کردم و لوکیشن رو ردیابی کردمو راه افتادم ، بعد از بیست دقیقه رسیدم و رفتم داخل آپارتمان و از نگهبانی واحد رو پرسیدم و رفتم طبقه بالا و زنگ در رو زدم که بعد از چند ثانیه در توسط دایون باز شد
دایون: سلام خوش اومدی
نامجون: سلام ممنونم
دایون: بیا داخل
رفتم داخل و همراه با دایون رفتم سمت پذیرایی و روی مبل نشستیم
دایون: خب چیزی میخوری؟
نامجون: یه قهوه لطفا
دایون: حتما
دایون رفت و بعد از یک ربع اومد و قهورو گذاشت رو به روم
نامجون: ممنون
دایون: خواهش
نامجون: نایون کجاست؟
دایون: اون خوابه
نامجون: اها
دایون: خب تعریف کن دیگه
نامجون: خب راستش همونطور که گفتم آرا عشق دوران نوجوانیم بود ولی وقتی ۱۹ سالمون شد اون رفت خارج از کشور و کار مدلینگ رو میخواست شروع بکنه و از همه چیز گذشت منم دیگه رهاش کردم و چند سال بعد باتو آشنا شدم و خب واقعا عاشقت شدم جوری که بدون تو نفس کشیدن برام خیلی سخت شده بود و تورو با تموم وجودم میخواستم و خی براش جنگیدم تا بدستت بیارم چندسالی با هم زندگی کردیم و درست وقتی نایون یک ماهش بود آرا برگشت و اومد پیش منو بهم پیشنهاد رابطه دوباره داد من اولش مخالفت کردم ولی بعدش احساس کردم حسم بهش برگشته و دوباره باهم رابطه داشتیم تا اینکه تو فهمیدی و برام شرط گذاشتی اون روز آرا ازم پرسید که کی رو انتخاب میکنم و من با قاطعیت گفتم که تورو انتخاب میکنم چون فهمیدم حسم به تو خیلی قوی تر از چیزیه که فکر میکنم ولی آرا منو با سهام پدرش که بیشترین سهام در شرکت پدر من بود که سالها برای بنا کردنش تلاش کرده بود و سختی های زیادی رو تحمل کرده بود تهدید کرد و من مجبور به انتخاب اون شدم و پدر و مادرم بعد از فهمیدن این موضوع خیلی ناراحت شدن ولی خب دیر شده بود
دایون: باورم نمیشه اون همچین آدم کثیفی باشه
نامجون: اون قبلا اینجوری نبود
دایون: اون پسر بچه چی پس؟
نامجون: اون به احتمال نود درصد بچه من نیست درسته باهاش رابطه داشتم ولی تنها کسی که توش خالی کردم تو بودی نه کس دیگه ای که اونم حاصلش سه تا سقط و یک بچه شده
دایون: یاااا اونارو یادم ننداز
نامجون: ....
کپی ممنوع ❌
نامجون: سلام
آرا: سلام عزیزم
جونگی: سلام بابایی
آرا: جایی میخوای بری؟
نامجون: باید برم دنبال کارای قرارداد جدید
آرا: اها باشه پس بیا صبحونه بخور
نامجون: نمیخورم گشنم نیست
آرا: باشه
نامجون: من رفتم خدانگهدار
آرا: خدانگهدار
ماشین رو روشن کردم و لوکیشن رو ردیابی کردمو راه افتادم ، بعد از بیست دقیقه رسیدم و رفتم داخل آپارتمان و از نگهبانی واحد رو پرسیدم و رفتم طبقه بالا و زنگ در رو زدم که بعد از چند ثانیه در توسط دایون باز شد
دایون: سلام خوش اومدی
نامجون: سلام ممنونم
دایون: بیا داخل
رفتم داخل و همراه با دایون رفتم سمت پذیرایی و روی مبل نشستیم
دایون: خب چیزی میخوری؟
نامجون: یه قهوه لطفا
دایون: حتما
دایون رفت و بعد از یک ربع اومد و قهورو گذاشت رو به روم
نامجون: ممنون
دایون: خواهش
نامجون: نایون کجاست؟
دایون: اون خوابه
نامجون: اها
دایون: خب تعریف کن دیگه
نامجون: خب راستش همونطور که گفتم آرا عشق دوران نوجوانیم بود ولی وقتی ۱۹ سالمون شد اون رفت خارج از کشور و کار مدلینگ رو میخواست شروع بکنه و از همه چیز گذشت منم دیگه رهاش کردم و چند سال بعد باتو آشنا شدم و خب واقعا عاشقت شدم جوری که بدون تو نفس کشیدن برام خیلی سخت شده بود و تورو با تموم وجودم میخواستم و خی براش جنگیدم تا بدستت بیارم چندسالی با هم زندگی کردیم و درست وقتی نایون یک ماهش بود آرا برگشت و اومد پیش منو بهم پیشنهاد رابطه دوباره داد من اولش مخالفت کردم ولی بعدش احساس کردم حسم بهش برگشته و دوباره باهم رابطه داشتیم تا اینکه تو فهمیدی و برام شرط گذاشتی اون روز آرا ازم پرسید که کی رو انتخاب میکنم و من با قاطعیت گفتم که تورو انتخاب میکنم چون فهمیدم حسم به تو خیلی قوی تر از چیزیه که فکر میکنم ولی آرا منو با سهام پدرش که بیشترین سهام در شرکت پدر من بود که سالها برای بنا کردنش تلاش کرده بود و سختی های زیادی رو تحمل کرده بود تهدید کرد و من مجبور به انتخاب اون شدم و پدر و مادرم بعد از فهمیدن این موضوع خیلی ناراحت شدن ولی خب دیر شده بود
دایون: باورم نمیشه اون همچین آدم کثیفی باشه
نامجون: اون قبلا اینجوری نبود
دایون: اون پسر بچه چی پس؟
نامجون: اون به احتمال نود درصد بچه من نیست درسته باهاش رابطه داشتم ولی تنها کسی که توش خالی کردم تو بودی نه کس دیگه ای که اونم حاصلش سه تا سقط و یک بچه شده
دایون: یاااا اونارو یادم ننداز
نامجون: ....
کپی ممنوع ❌
۷۳.۲k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.