قاتل قلبم
قاتل قلبم
پارت ۲
*دامیان*
در حال برگشت از مدرسه بودم. از محدود دفعاتی بود که سوار خودروی بادیگاردم نشدم. فقط میخواستم پیاده روی کنم. از روند طاقت فرسا و بی تغییر زندگی ام خسته شدم بودم. برای سومین بار در این شش ماه، ابراز علاقه ی لیسا را رد کردم. لیسا دختر زیباییست... ولی من دنبال فردی خاص هستم. کسی که بهم احساس آرامش بده و بتونم بهش ایمان داشته باشم و تکیه کنم. مسخره بنظر میاد. همچین کسی برای من وجود نداره... همه یه عده سودجو و فرصت طلبن. بعضی مواقع فکر میکنم شاید عشق واقعی وجود نداره. همش خواب و خیاله... اگرم وجود داشته باشه، برای یک دزموند نیست... به خاطر پدرم و موقعیتش، هميشه مجبورم از همه فاصله بگیرم... در انتها هم خودش بهم میگه با کی باشم و با کی نه... مدت هاست، پدرم را از نزدیک ندیدم... هیچ کس ندیده... او پناهگاه مخفی ای دارد که به هیچ کس نمیگوید.... ولی او مگه کیه که اینطوری زندگی میکنه؟ شاید من با اینکه پسرشم، کمتر از همه میشناسمش... متوجه نگاه خیره ی گروهی از دختران دبیرستانی شدم. چند تایشان سرخ شده بودند و دو سه تایشان در گوش هم چیز هایی میگفتند و ریز ریز میخندیدند. واکنش بیشتر دختر ها در برابر من همین است. آهی کشیدم و به راهم ادامه دادم...
پارت ۲
*دامیان*
در حال برگشت از مدرسه بودم. از محدود دفعاتی بود که سوار خودروی بادیگاردم نشدم. فقط میخواستم پیاده روی کنم. از روند طاقت فرسا و بی تغییر زندگی ام خسته شدم بودم. برای سومین بار در این شش ماه، ابراز علاقه ی لیسا را رد کردم. لیسا دختر زیباییست... ولی من دنبال فردی خاص هستم. کسی که بهم احساس آرامش بده و بتونم بهش ایمان داشته باشم و تکیه کنم. مسخره بنظر میاد. همچین کسی برای من وجود نداره... همه یه عده سودجو و فرصت طلبن. بعضی مواقع فکر میکنم شاید عشق واقعی وجود نداره. همش خواب و خیاله... اگرم وجود داشته باشه، برای یک دزموند نیست... به خاطر پدرم و موقعیتش، هميشه مجبورم از همه فاصله بگیرم... در انتها هم خودش بهم میگه با کی باشم و با کی نه... مدت هاست، پدرم را از نزدیک ندیدم... هیچ کس ندیده... او پناهگاه مخفی ای دارد که به هیچ کس نمیگوید.... ولی او مگه کیه که اینطوری زندگی میکنه؟ شاید من با اینکه پسرشم، کمتر از همه میشناسمش... متوجه نگاه خیره ی گروهی از دختران دبیرستانی شدم. چند تایشان سرخ شده بودند و دو سه تایشان در گوش هم چیز هایی میگفتند و ریز ریز میخندیدند. واکنش بیشتر دختر ها در برابر من همین است. آهی کشیدم و به راهم ادامه دادم...
۲.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.