‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
⤹ #ᑭᗩᖇT_4 ⤸
به سمت ماشینش رفت که با بلند شدن صدای دردناکم کوک داد زد
- یواش تر مرتیکه نمیبینی بخاطر روانی بازیات درد داره؟
یونگی ولی منو محکم تر به خودش فشار داد
- به تو ربطی نداره!
تو ماشینم دستشو از دورم باز نکرد، چطور خودش هم درد بود و هم درمون؟
صدای غرش کوک که جلو نشسته اومد
- قرصاتو نخوردی مگه یونگی؟
دختره رفته خونه باباش باید این بلارو سرش بیاری؟
یونگی عصبی گفت
- نمیزارم به اون عو..ض.ی بگه بابا، چند بار گفتم حق دیدنشو نداره؟
نفهمیدم چقدر طول کشید که به بيمارستان رسیدیم.
پرستارا مشغول پانسمان زخمام شدن و با مسکنی که بهم زدن نفهمیدم کی خوابم برد.
با حس دسته یکی روی دستام چشامو باز کردم.
با دیدن یونگی بالای سرم شونه هام از ترس بالا پرید...
چشای بازمو که دید سرد گفت
- همینو میخواستی روانیم کنی نفهمم دارم چه بلایی سرت میارم؟
سرمو چرخوندم که نبینمش.
هنوزم جای گاز سگاش میسوخت.
فکمو گرفت و به سمت خودش چرخوند و با فک قفل شده گفت
- یه باره دیگه ات، فقط یه بار دیگه ازم رو بگیر من میدونم و تو!
دوست دارم داد بزنم دیگه چه بلایی مونده سرم بیاری اما جرعت نکردم.
از این گرگ وحشی که امروز دیدم هیچ چیز بعید نیست
⤹ #ᑭᗩᖇT_4 ⤸
به سمت ماشینش رفت که با بلند شدن صدای دردناکم کوک داد زد
- یواش تر مرتیکه نمیبینی بخاطر روانی بازیات درد داره؟
یونگی ولی منو محکم تر به خودش فشار داد
- به تو ربطی نداره!
تو ماشینم دستشو از دورم باز نکرد، چطور خودش هم درد بود و هم درمون؟
صدای غرش کوک که جلو نشسته اومد
- قرصاتو نخوردی مگه یونگی؟
دختره رفته خونه باباش باید این بلارو سرش بیاری؟
یونگی عصبی گفت
- نمیزارم به اون عو..ض.ی بگه بابا، چند بار گفتم حق دیدنشو نداره؟
نفهمیدم چقدر طول کشید که به بيمارستان رسیدیم.
پرستارا مشغول پانسمان زخمام شدن و با مسکنی که بهم زدن نفهمیدم کی خوابم برد.
با حس دسته یکی روی دستام چشامو باز کردم.
با دیدن یونگی بالای سرم شونه هام از ترس بالا پرید...
چشای بازمو که دید سرد گفت
- همینو میخواستی روانیم کنی نفهمم دارم چه بلایی سرت میارم؟
سرمو چرخوندم که نبینمش.
هنوزم جای گاز سگاش میسوخت.
فکمو گرفت و به سمت خودش چرخوند و با فک قفل شده گفت
- یه باره دیگه ات، فقط یه بار دیگه ازم رو بگیر من میدونم و تو!
دوست دارم داد بزنم دیگه چه بلایی مونده سرم بیاری اما جرعت نکردم.
از این گرگ وحشی که امروز دیدم هیچ چیز بعید نیست
۱.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.