رمان ازدواج اجباری پارت 16
ویو جونگکوک
بیدار شدم از پس که سرصدا بود معلوم نیست چخبره شده تو این خونه
رفتم پایین دیدیم همه فایل هامون خونن تعجب کردم این چرا همشون اینجان
مامان ک_ پسرم بیداری شدی
جونگکوک_ مگ میشه با این سرصدا هاا بیدار نشد
مامان ک_ عه پسرم زشته 😐
جونگکوک_ هیچ جاش زشت نیست
پدر ک_ ول کن بیاینی پایین امشب مهمونی داریم
جونگکوک_ ناسلامتی چه مهمونی
پدر ک_ پس فردا عروستونه دیگ ما امروز میخایم جشن بگیرم و همه برا برا عروسی دعوت کنیم
جونگکوک _ باشه
مین چا_ سلام جونگکوک
جونگکوک_ عه مین چا چطوری توم اومدی
مین چا _ با خنده مگ میشه من نیام
جونگکوک_ چقدر بزرگ شدی تو دختر بیا بغلم ببینمت
مین چا_ رفتم بغل جونگکوک ارامش بهم میداد حس خیلی خوبیه
توضیحات
مین چو دختر عمه جونگکوک و مین چو ای دادش به اسمم تهیونگ داره مین چو از بچهگی عاشق جونگکوک ولی میترسه بهش بگه تنها فقط تهیونگ از عاشق مین چو خبر داره
واریی الان
تهیونگ
داشتم میدیم که جونگکوک اومد جلو و مین چو بغل کردد اعصابنی شدم رفتک جلو
به جونگکوک سلام کردم
جونگکوک_ مین چو ول کردم رفتم به تهیونگ سلام کردم
جطوری ته خوبی رفیق
تهیونگ _ بخوبیت رفیق
جونگکوک_ چخبرا دیگ خبری از دوست دختر چیز اینجوری نیست با خنده
تهیونگ_ نه بابا چه دوست دختری با خنده
جونگکوک_ عه دیگ از این کارت دست کشیدی ؟
تهیونگ _ اره دیگ من بزرگ شدم😂😐
جونگکوک_ اوهه مرد شدی پسر😂
تهیونگ _ ارهه
مین چو_ دادشم از اولش ای مردواقعای بود
جونگکوک_ اره بابا مرد بود
مین چو_ شکی توش میبنی ؟با لبخند
جونگکوک_ نه اخه شه شکی
مامان ک_ بیاین نهار بخوریم
جونگ کوک_ داشتیم نهارو میخوردیم
بعد تموم کردن همه رفتن تو اتاقشون منم رفتم تو حال نشتسه بودم که مین چو اومد پیشم
مین چو_ میای بریم بیرون ؟
جونگ کوک_ الان
مین چو _ ارهه
جونگ کوک _ باش با خنده
منو مین چو رفتیم بیرون یکم دور زدیم بعدش رفتیم سوپر مارت چیزی خوراکی بگیرم برم خونه فیلم ترسناک ببنیم وقتی همه چیو که میخایم گرفتیم رفتم خونه
داشتیم فیلمو میدیم
از قیاف مین چو معلوم بود از ترسی الان میشاشه رو خودش فکر کردم اونا تو بغلم نگاه دارم
مین چو_ خودمو به مظلمو زدم مثلا خیلی میترسم
بعدش جونگ کوک بغلم کرد منم بیشتر بغلش کردم این بغل بعم ارامش میداد دوست نداشتم ولش کنمم دوست داشتم اون مال من باشه
تهیونگ _ داشتم دنبال خواهر احمق میگشتم میدونستم الان پیش جونگ کوک اون بیچارو ول نمیکنه
داشتم دنبالشون میگشتم که دیدم تو حال داشت فیلم میدنن و همو بغل کردن زود رفتم جلو مین چوو با داد
مین چو و جونگ کوک برگشت بهش نگاه کردن
جونگ کوک _ چیز شده
تهیونگ _ نه مامانم گفت مین چو صدا کنم
مین چو_ من برم ببینم مامانم چی میخاد
تهیونگ _ صبر کن منم بیام
هرودوشن رفتن جونگ کوک هم اومدن توحال بقیه فیلم نگاه میکرد
تهیونگ _ تو دیونه شدی این دو بار که داری بغلش میکین بفهم اون زن داره نباید این کارو بکنییی
مین چو_ من دو سال دوسش دارم یعنی حتا حق بغل کردنشو ندارم
تهیونگ_ بسه کسی نشونه زشته اون داره ازدواج میکنه اون عاشق دوطرفتو تموم کن
مین چو_ اونش به من ربط داره
تهیونگ._ خاستم حرف بزنم که یونا اومد انگار همه چیو شنیده بود
یونا_ مین چو تو دادشم دوست داری تو شک
تهیونگ _ با خندهه فکر کنم اشتباه شنیدی ما داشتیم میگفتیم که مین چو جونگکوک مث دادش خودش دوست دارهه
یونا_ ولی مین
تهیونگ نذاشت حرفشو ادامه بده
تهیونگ_ اون داشت میگفت من جونگ کوک مث تو دوست دارم منم غیریتی شدم 😂بهش گفتم فقط من دادشتم باید فقط منو دوست داشتی باشی منظورنمون ای اینجوری چیزی بود مگ نه مین چو
مین چو_ اره
یونا_ وا سر این داشتیت دعوا میکردن صداتون تا اتاقم میرسید فکر کردم چیز شده
تهیونگ _ دادش خواهر اینطورن دیگ چیز تو حاملیی برو استراحت کن خسته نشی اینجوری
یونا _الان میرم مرسی
مین چو_ یونا کمک میخای
یونا_ اگ کمکم کنی برم اتاق خیل خوب میشه
مین چو_ باش بیا بریم کمکت میکنم
یونا _ مرسی
بیدار شدم از پس که سرصدا بود معلوم نیست چخبره شده تو این خونه
رفتم پایین دیدیم همه فایل هامون خونن تعجب کردم این چرا همشون اینجان
مامان ک_ پسرم بیداری شدی
جونگکوک_ مگ میشه با این سرصدا هاا بیدار نشد
مامان ک_ عه پسرم زشته 😐
جونگکوک_ هیچ جاش زشت نیست
پدر ک_ ول کن بیاینی پایین امشب مهمونی داریم
جونگکوک_ ناسلامتی چه مهمونی
پدر ک_ پس فردا عروستونه دیگ ما امروز میخایم جشن بگیرم و همه برا برا عروسی دعوت کنیم
جونگکوک _ باشه
مین چا_ سلام جونگکوک
جونگکوک_ عه مین چا چطوری توم اومدی
مین چا _ با خنده مگ میشه من نیام
جونگکوک_ چقدر بزرگ شدی تو دختر بیا بغلم ببینمت
مین چا_ رفتم بغل جونگکوک ارامش بهم میداد حس خیلی خوبیه
توضیحات
مین چو دختر عمه جونگکوک و مین چو ای دادش به اسمم تهیونگ داره مین چو از بچهگی عاشق جونگکوک ولی میترسه بهش بگه تنها فقط تهیونگ از عاشق مین چو خبر داره
واریی الان
تهیونگ
داشتم میدیم که جونگکوک اومد جلو و مین چو بغل کردد اعصابنی شدم رفتک جلو
به جونگکوک سلام کردم
جونگکوک_ مین چو ول کردم رفتم به تهیونگ سلام کردم
جطوری ته خوبی رفیق
تهیونگ _ بخوبیت رفیق
جونگکوک_ چخبرا دیگ خبری از دوست دختر چیز اینجوری نیست با خنده
تهیونگ_ نه بابا چه دوست دختری با خنده
جونگکوک_ عه دیگ از این کارت دست کشیدی ؟
تهیونگ _ اره دیگ من بزرگ شدم😂😐
جونگکوک_ اوهه مرد شدی پسر😂
تهیونگ _ ارهه
مین چو_ دادشم از اولش ای مردواقعای بود
جونگکوک_ اره بابا مرد بود
مین چو_ شکی توش میبنی ؟با لبخند
جونگکوک_ نه اخه شه شکی
مامان ک_ بیاین نهار بخوریم
جونگ کوک_ داشتیم نهارو میخوردیم
بعد تموم کردن همه رفتن تو اتاقشون منم رفتم تو حال نشتسه بودم که مین چو اومد پیشم
مین چو_ میای بریم بیرون ؟
جونگ کوک_ الان
مین چو _ ارهه
جونگ کوک _ باش با خنده
منو مین چو رفتیم بیرون یکم دور زدیم بعدش رفتیم سوپر مارت چیزی خوراکی بگیرم برم خونه فیلم ترسناک ببنیم وقتی همه چیو که میخایم گرفتیم رفتم خونه
داشتیم فیلمو میدیم
از قیاف مین چو معلوم بود از ترسی الان میشاشه رو خودش فکر کردم اونا تو بغلم نگاه دارم
مین چو_ خودمو به مظلمو زدم مثلا خیلی میترسم
بعدش جونگ کوک بغلم کرد منم بیشتر بغلش کردم این بغل بعم ارامش میداد دوست نداشتم ولش کنمم دوست داشتم اون مال من باشه
تهیونگ _ داشتم دنبال خواهر احمق میگشتم میدونستم الان پیش جونگ کوک اون بیچارو ول نمیکنه
داشتم دنبالشون میگشتم که دیدم تو حال داشت فیلم میدنن و همو بغل کردن زود رفتم جلو مین چوو با داد
مین چو و جونگ کوک برگشت بهش نگاه کردن
جونگ کوک _ چیز شده
تهیونگ _ نه مامانم گفت مین چو صدا کنم
مین چو_ من برم ببینم مامانم چی میخاد
تهیونگ _ صبر کن منم بیام
هرودوشن رفتن جونگ کوک هم اومدن توحال بقیه فیلم نگاه میکرد
تهیونگ _ تو دیونه شدی این دو بار که داری بغلش میکین بفهم اون زن داره نباید این کارو بکنییی
مین چو_ من دو سال دوسش دارم یعنی حتا حق بغل کردنشو ندارم
تهیونگ_ بسه کسی نشونه زشته اون داره ازدواج میکنه اون عاشق دوطرفتو تموم کن
مین چو_ اونش به من ربط داره
تهیونگ._ خاستم حرف بزنم که یونا اومد انگار همه چیو شنیده بود
یونا_ مین چو تو دادشم دوست داری تو شک
تهیونگ _ با خندهه فکر کنم اشتباه شنیدی ما داشتیم میگفتیم که مین چو جونگکوک مث دادش خودش دوست دارهه
یونا_ ولی مین
تهیونگ نذاشت حرفشو ادامه بده
تهیونگ_ اون داشت میگفت من جونگ کوک مث تو دوست دارم منم غیریتی شدم 😂بهش گفتم فقط من دادشتم باید فقط منو دوست داشتی باشی منظورنمون ای اینجوری چیزی بود مگ نه مین چو
مین چو_ اره
یونا_ وا سر این داشتیت دعوا میکردن صداتون تا اتاقم میرسید فکر کردم چیز شده
تهیونگ _ دادش خواهر اینطورن دیگ چیز تو حاملیی برو استراحت کن خسته نشی اینجوری
یونا _الان میرم مرسی
مین چو_ یونا کمک میخای
یونا_ اگ کمکم کنی برم اتاق خیل خوب میشه
مین چو_ باش بیا بریم کمکت میکنم
یونا _ مرسی
۶.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.