سناریو بانگو پارت ۴
سناریو بانگو پارت ۴
چویا :
صبح که بیدار شدی رفتی سری لباست رو عوض کردی و رفتی تو آشپزخانه که دیدی چویا داره صبحانه درست میکنه ، به نظرت یکم عجیب بود ولی چیزی نگفتی ، فقط بهش یک سلام کردی و نشستی سر میز . وقتی صبحانه خوردین رفتین مافیا ( شما هم تو مافیا کار میکنین ، مهبتتون هم اینه که می تونین آب و هوا رو کنترل کنین ) موری سان به شما و چویا یک ماموریت داد . موری : چند تا آدم مهبت دار بازم سعی کردن به انبار مافیا نفوذ کنن منم فکر کردم که تو چویا سان و شما ا/ت سان می تونید اونها رو متوقف کنید . خلاصه با چویا رفتید ماموریت بعد از ماموریت چویا گفت که موری سان کارش داره و باید بره . تو هم چون کاری نداشتی رفتی بیرون و یکم خوراکی خوردی وقتی رفتی خونه دیدی همه جا تاریکه یه دفعه برق ها روشن شد . چویا رو دیدی که با یه لیوان شر.اب داره بهت نزدیک میشه و یه نیشخند هم رو لب هاشه ، به اطراف نگاه کردی یه کیک خوشکل با یه جعبه کادو با روبان سیاه دیدی . چویا : تولدت مبارک پتروس کوچولوی من بعدش هم محکم لب هات رو می.بوسه یه دفعه گریه ات میگیره ولی به خاطر خوش حالی چویا : بیا بریم یکم بیرون تا چویا در خونه رو باز کرد و رفت بیرون فهمید به خاطر احساسی که داری به خاطر مهبتت داره بارون میاد و با چشم های گرد شده و لباس خیس میاد تو و در رو میبنده . گریه ات بند میاد و به خاطر وعض چویا حسابی خندت میگیره ، یکم که می گذره اون هم خندش میگیره . چویا : مثل اینکه حسابی حموم لازم شدم ها 🤣 بعدش هم رفتین کیک خوردین و کادوت رو باز کردی که یک کلاه بود که گوش های گربه ای داشت . وقتی چویا خواست بره حموم هم به زور کشیدت تو حموم و لباساتو خودش در آورد و خلاصه شب لذت بخشی داشتین 😈
پارت بعد هم رانپو 😅
چویا :
صبح که بیدار شدی رفتی سری لباست رو عوض کردی و رفتی تو آشپزخانه که دیدی چویا داره صبحانه درست میکنه ، به نظرت یکم عجیب بود ولی چیزی نگفتی ، فقط بهش یک سلام کردی و نشستی سر میز . وقتی صبحانه خوردین رفتین مافیا ( شما هم تو مافیا کار میکنین ، مهبتتون هم اینه که می تونین آب و هوا رو کنترل کنین ) موری سان به شما و چویا یک ماموریت داد . موری : چند تا آدم مهبت دار بازم سعی کردن به انبار مافیا نفوذ کنن منم فکر کردم که تو چویا سان و شما ا/ت سان می تونید اونها رو متوقف کنید . خلاصه با چویا رفتید ماموریت بعد از ماموریت چویا گفت که موری سان کارش داره و باید بره . تو هم چون کاری نداشتی رفتی بیرون و یکم خوراکی خوردی وقتی رفتی خونه دیدی همه جا تاریکه یه دفعه برق ها روشن شد . چویا رو دیدی که با یه لیوان شر.اب داره بهت نزدیک میشه و یه نیشخند هم رو لب هاشه ، به اطراف نگاه کردی یه کیک خوشکل با یه جعبه کادو با روبان سیاه دیدی . چویا : تولدت مبارک پتروس کوچولوی من بعدش هم محکم لب هات رو می.بوسه یه دفعه گریه ات میگیره ولی به خاطر خوش حالی چویا : بیا بریم یکم بیرون تا چویا در خونه رو باز کرد و رفت بیرون فهمید به خاطر احساسی که داری به خاطر مهبتت داره بارون میاد و با چشم های گرد شده و لباس خیس میاد تو و در رو میبنده . گریه ات بند میاد و به خاطر وعض چویا حسابی خندت میگیره ، یکم که می گذره اون هم خندش میگیره . چویا : مثل اینکه حسابی حموم لازم شدم ها 🤣 بعدش هم رفتین کیک خوردین و کادوت رو باز کردی که یک کلاه بود که گوش های گربه ای داشت . وقتی چویا خواست بره حموم هم به زور کشیدت تو حموم و لباساتو خودش در آورد و خلاصه شب لذت بخشی داشتین 😈
پارت بعد هم رانپو 😅
۵.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.