پارت ۱
اسم من سوفیاست یه پری به دنیا اومدم و هستم قدرت هایه جادویی زیادی دارم غیب شدن پرواز ذهن خونی همه چی یه گربه ناز نازیم دارم که خیلی دوسش دارم من ته تقاریم و یه داداش بزرگتر به اسم سوهو من ۲۰ سالمه اون ۲۷ سال که خیلی مراقبمه از یه طرفم دعوا و جنگ داریم سر همه چی هممونم لباسامون سفیده با رنگ موهامون و گوشامونم تیز و دراز ولی چشمایه من مادر زادیه آبیه و تیله ای داشتم با گربم به اسم میشِل بازی میکردم که سوهو اومد سوهو:داری چیکار میکنی من:گل میکشم دارم با میشل بازی میکنم دیگه سوهو:مگه بچه ای من:به توچه سوهو:بیا تو بابا کارامون داره بلند شدم یدونه محکم زدم به بازوش من:حقته همون موقع یه هویج در آورد منم که هویج دوست داشتم نداد بهم فرار کرد منم دوییدم من:هوی اونو بده به من بیشور رفتم سراغش پریدم بهش میخواستم هویج رو بگیرم که بابا اومد ولی من هنوز اونجا بودم من:بابااااااا بابا:چخبرتونه(رئیس قبیله تیان ها) من:هویجمو گرفته نمیده سوهو:من برا خودم برداشتم نه تو من:بیخود کردی رفتی سراغ هویجایه من سوهو:با برادر بزرگت درست صحبت کن من:بر ب ب بابا:ععهه بس کنید دیگه عه خیرسرتون بزرگ شدید مامان:چخبره باز من:سوهو هویج منو گرفته نمیدهههه فوضولی کرده باز بابا:خیر سرم باهاتون کار داشتم سوهو:خفه شو دیگه بیا بگیر داد بهم کرد تو دهنم در آوردم سوهو:بفرمایید پدر جان بابا:خوب خواستم بهتون بگم که داره بهمون حمله میشه و باید هماهنگ باشیم باهم تو سوفیا میری بیرون با همراه میری بیرون سوهو توهم بپا اونا هدفشون سوفیاست چون میدونن سوفیا قدرت خاص و ویژه ای داره ممکنه بگیرنش و قدرتشو مال خودشون کنن من:باشه بابا سوهو:باشه مراقبشم بابا
۳۲.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.