اهمم
ازدواج اجباری(ادامه پارت ۱۲)
هانا: نه خیر..
کوک: همینی که گفتمم..
مثل عروسکایی که هی لباس عوض میکنن شده بودممم.. هی میپوشیدمم هی میگفت نه بعدییی... و هی تکرار..
هانا: این دیگه خیلی خوبههه..
کوک: نچ زیادی لخته... بعدی
هانا: وااااای کوووک مردممم یکی بگو اره تموم کن دیگههه
کوک: خبب.. بزار برم نگاه کنمم..
رفت و یک لباس عروسی رو انتخاب کرد..
کوک: فکر میکنم این خوب باشه برات..
هانا: هفففف فرقی ندارههه بیارش..
توی اتاق پروف بودممم که خودمو توی اینه دیدممم واقعا خیلی خوشگل شده بودممم..
هانا: راستی راستی خوشگل شدییی دختر...
ولیییی.. ای کاش به جای کوک تهیونگ بوووود...
اومدم بیرووون که کوک از دیدنم تعجب کرد...
کوک: بد نیست..
هانا: چشات داره از کاسه در میااااد... بد نیست(با ادااا)
کوک: هینو میگیرممم..
که گوشیم زنگ خورد... کوک جواب داد..
کوک: الوو... با هانا اومدیم مزون لباس عروس.. الانم کارمون تمومه داریم میایم.. باشه خداحافظ
هانا: مامانم بود؟
کوک: اره گفتن بریمم دنبالشون.. عکس صفحتم پاکش کن..(عکس هانا و تهیونگ)
هانا:وااای خدااااا... راستی راستی باور کردههه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با کوک رفتیم توی پارکینک که مامان اینا واستاده بودن.. سوار شدن... اومدیم بیروون..
مامان کوک: خبب حالا چیزی سلیقه ی عروس خانومو گرفت؟
ادامه دارد..
هانا: نه خیر..
کوک: همینی که گفتمم..
مثل عروسکایی که هی لباس عوض میکنن شده بودممم.. هی میپوشیدمم هی میگفت نه بعدییی... و هی تکرار..
هانا: این دیگه خیلی خوبههه..
کوک: نچ زیادی لخته... بعدی
هانا: وااااای کوووک مردممم یکی بگو اره تموم کن دیگههه
کوک: خبب.. بزار برم نگاه کنمم..
رفت و یک لباس عروسی رو انتخاب کرد..
کوک: فکر میکنم این خوب باشه برات..
هانا: هفففف فرقی ندارههه بیارش..
توی اتاق پروف بودممم که خودمو توی اینه دیدممم واقعا خیلی خوشگل شده بودممم..
هانا: راستی راستی خوشگل شدییی دختر...
ولیییی.. ای کاش به جای کوک تهیونگ بوووود...
اومدم بیرووون که کوک از دیدنم تعجب کرد...
کوک: بد نیست..
هانا: چشات داره از کاسه در میااااد... بد نیست(با ادااا)
کوک: هینو میگیرممم..
که گوشیم زنگ خورد... کوک جواب داد..
کوک: الوو... با هانا اومدیم مزون لباس عروس.. الانم کارمون تمومه داریم میایم.. باشه خداحافظ
هانا: مامانم بود؟
کوک: اره گفتن بریمم دنبالشون.. عکس صفحتم پاکش کن..(عکس هانا و تهیونگ)
هانا:وااای خدااااا... راستی راستی باور کردههه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با کوک رفتیم توی پارکینک که مامان اینا واستاده بودن.. سوار شدن... اومدیم بیروون..
مامان کوک: خبب حالا چیزی سلیقه ی عروس خانومو گرفت؟
ادامه دارد..
۸.۹k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.