اوه مای شامپاین پارت ¹¹🍷💜
[(اتاق جونگکوک)]
جیمین: من خیلی نگران جینا ام. مطمعنی همه جا رفتی؟
جونگکوک: آره مطمع.... وایسا... از جیهوب نپرسیدم
جیمین: بدو زنگ بزن بهش
جونگکوک: خب.. چیزه.. شمارشو ندارم باید بریم پیشش
جیمین: خب بلند شو بریم دیگه
جونگکوک: آخه الان توی دانشگاه نیست آدرس خونشو ندارم
جیمین: خب میریم میپرسیممم
جونگکوک: راست میگی بریم
سوار ماشین جیمین شدن و رفتن
تو دانشگاه از سارا آدرس خونه ی جیهوپ رو پرسیدن و شمارشو گرفتن
سوار ماشین شدن تو راه به جیهوپ زنک میزدن ولی جواب نمی داد
رسیدن خونه ی جیهوپ
در خونه رو زدن ولی کسی باز نکرد
چراغ خواب یکی از اتاقا روشن بود
محکم تر در زدن .
همینجور که در میزدن جیهوپ اومد و درو باز کرد
فقط شلوار پاش بود
جونگکوک سریع پرسید: هیونگ تو جینا رو ندیدی؟ سه روزه که غیبش زده، ما بعد دیدن اخبار امروز خیلی نگرانش شدیم
جیهوپ: اروم باش، نه ندیدمش
جیمین: یه سوال، چرا لختی؟
جیهوپ: آمم.. چیزه با دوست دخترم هستم
جیمین: جونگکوک بیا بریم
اونا رفتن جیمین جونگکوک رو رسوند و و خودش رفت خونه
جیمین خیلی نگران بود
یک هفته دیگه گذشت و اون هر روز دنبال جینا می گشت.
شب بود و جیمین رفته بود خونه.
نشست بود و فکر میکرد که صدای زنگ خونه اومد
جیمین رفت درو باز که جینا رو دید...
جیمین: من خیلی نگران جینا ام. مطمعنی همه جا رفتی؟
جونگکوک: آره مطمع.... وایسا... از جیهوب نپرسیدم
جیمین: بدو زنگ بزن بهش
جونگکوک: خب.. چیزه.. شمارشو ندارم باید بریم پیشش
جیمین: خب بلند شو بریم دیگه
جونگکوک: آخه الان توی دانشگاه نیست آدرس خونشو ندارم
جیمین: خب میریم میپرسیممم
جونگکوک: راست میگی بریم
سوار ماشین جیمین شدن و رفتن
تو دانشگاه از سارا آدرس خونه ی جیهوپ رو پرسیدن و شمارشو گرفتن
سوار ماشین شدن تو راه به جیهوپ زنک میزدن ولی جواب نمی داد
رسیدن خونه ی جیهوپ
در خونه رو زدن ولی کسی باز نکرد
چراغ خواب یکی از اتاقا روشن بود
محکم تر در زدن .
همینجور که در میزدن جیهوپ اومد و درو باز کرد
فقط شلوار پاش بود
جونگکوک سریع پرسید: هیونگ تو جینا رو ندیدی؟ سه روزه که غیبش زده، ما بعد دیدن اخبار امروز خیلی نگرانش شدیم
جیهوپ: اروم باش، نه ندیدمش
جیمین: یه سوال، چرا لختی؟
جیهوپ: آمم.. چیزه با دوست دخترم هستم
جیمین: جونگکوک بیا بریم
اونا رفتن جیمین جونگکوک رو رسوند و و خودش رفت خونه
جیمین خیلی نگران بود
یک هفته دیگه گذشت و اون هر روز دنبال جینا می گشت.
شب بود و جیمین رفته بود خونه.
نشست بود و فکر میکرد که صدای زنگ خونه اومد
جیمین رفت درو باز که جینا رو دید...
۴.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.