The mafia.love p10
ویو ا.ت
تا جایی که تونستم دویدم تا از اون عمارت کوفتی بیرون برم .
بعد از چند ثانیه نفس نفس زدن کنار یه دیوار وایسادم تا استراحتی بکنم بخاطر سرما بدنم یخ کرده بود از سرما داشتم میلرزیدم .
اما با دیدن چند تا ماشین پشت سر هم در حال اومدن به سمتم بودن حدس زدم که یکی از زیر دستای هیونجین باشه سریع می دویدم.
تا بالاخره به یه کوچه تاریکی رسیدم کوچه رو رد کردم
به یک پارکینگ بزرگ رسیدم چند تا بادیگارد دیدم که جلوم سیز شدن سه نفر بودنداز دست دونفرشون تونستم فرار کنم اما اخریش طوری منو گرفته بود که راه فراری نداشتم اما با یک دستش که دو دستم رو گرفته بود ودست دیگش رو زیر گلوم بود گازش گرفتم
از دست این یکی هم فرار کردم پشت یکی از سوتون های بزرگ پارکینگ ایستادم و قایم شدم فکر کردم که دیگه کسی نیست خیالم راحت شده که دیگه در امانم
اما حضور یک نفر رو پشت سرم حس کردم درسته اون هیونجین بود فکر نمیکردم که هیونجین همراه زیر دستاش بیاد تا منو ببره تا متوجه شده بودم که اون هیونجینه اون از فرصت استفاده کرد و منو سفت گرفت تا فرار نکنم طوری منو گرفته بود که نمی تونستم حتی گازش بگیرم یا هر گار دیگه ای که زبونش باز شد و گفت:
_ سعی نکن کوچولو نمی تونی فرار کنی
+ من کوچولو نیستم
_اما در برابر من که خیلی ریزی
* درسته تو در برابر هیونجین خیلی قدت کوتاه بود*
"داخل عمارت"
_یری(یکی از خدمتکار های عمارت)ا.ت رو ببر توی اتاق خواب من
یری: چشم آقای هوانگ
(داخل اتاق هیونجین)
+بزار من برم توروخدا
یری : نمیشه خانم هوانگ آقای هوانگ عصبانی میشنهمین الان هم عصبانیه
+پس میشه پیشم بمونی ؟
یری بله
ویو هوینجین
رفتم تو اتاق دیدم که ا.ت و یری دارن باهم صحبت میکنن
_یری برو بیرون
یری: چشم آقا هوانگ
ویو ا.ت
یری رفت رسیده بودم هیونجین اومد نزدیک و گفت :
_میبینم زیاده روی کردی؟
+چی!درباره ی چی حرف میزنی
_خودتو نزن به اون راه گفتم اگه .....
بچه ها چند روزی که نبودم ببخشید سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم پارت بزارم امیدوارم این پارت رو جبران کرده باشم خب...
نظرتون قشنگ های من؟
تا جایی که تونستم دویدم تا از اون عمارت کوفتی بیرون برم .
بعد از چند ثانیه نفس نفس زدن کنار یه دیوار وایسادم تا استراحتی بکنم بخاطر سرما بدنم یخ کرده بود از سرما داشتم میلرزیدم .
اما با دیدن چند تا ماشین پشت سر هم در حال اومدن به سمتم بودن حدس زدم که یکی از زیر دستای هیونجین باشه سریع می دویدم.
تا بالاخره به یه کوچه تاریکی رسیدم کوچه رو رد کردم
به یک پارکینگ بزرگ رسیدم چند تا بادیگارد دیدم که جلوم سیز شدن سه نفر بودنداز دست دونفرشون تونستم فرار کنم اما اخریش طوری منو گرفته بود که راه فراری نداشتم اما با یک دستش که دو دستم رو گرفته بود ودست دیگش رو زیر گلوم بود گازش گرفتم
از دست این یکی هم فرار کردم پشت یکی از سوتون های بزرگ پارکینگ ایستادم و قایم شدم فکر کردم که دیگه کسی نیست خیالم راحت شده که دیگه در امانم
اما حضور یک نفر رو پشت سرم حس کردم درسته اون هیونجین بود فکر نمیکردم که هیونجین همراه زیر دستاش بیاد تا منو ببره تا متوجه شده بودم که اون هیونجینه اون از فرصت استفاده کرد و منو سفت گرفت تا فرار نکنم طوری منو گرفته بود که نمی تونستم حتی گازش بگیرم یا هر گار دیگه ای که زبونش باز شد و گفت:
_ سعی نکن کوچولو نمی تونی فرار کنی
+ من کوچولو نیستم
_اما در برابر من که خیلی ریزی
* درسته تو در برابر هیونجین خیلی قدت کوتاه بود*
"داخل عمارت"
_یری(یکی از خدمتکار های عمارت)ا.ت رو ببر توی اتاق خواب من
یری: چشم آقای هوانگ
(داخل اتاق هیونجین)
+بزار من برم توروخدا
یری : نمیشه خانم هوانگ آقای هوانگ عصبانی میشنهمین الان هم عصبانیه
+پس میشه پیشم بمونی ؟
یری بله
ویو هوینجین
رفتم تو اتاق دیدم که ا.ت و یری دارن باهم صحبت میکنن
_یری برو بیرون
یری: چشم آقا هوانگ
ویو ا.ت
یری رفت رسیده بودم هیونجین اومد نزدیک و گفت :
_میبینم زیاده روی کردی؟
+چی!درباره ی چی حرف میزنی
_خودتو نزن به اون راه گفتم اگه .....
بچه ها چند روزی که نبودم ببخشید سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم پارت بزارم امیدوارم این پارت رو جبران کرده باشم خب...
نظرتون قشنگ های من؟
۵۲
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.