پارت-۱۲
#پارت-۱۲
ساعت ۲:۳۰ظهر
ملیس :خب یازگی همه چیز رو برداشتیم آب و چادر و زیر پایی هم آوردیم فقط مونده بریم ایلول و دیلارا رو بیاریم
یازگی:آره من بهشون زنگ زدم گفتم الان میایم سراغمون
ملیس:آها خب باش پس بیا بریم سوار ماشین بشیم
یازگی:بیا بریم
یازگی و ملیس سوار ماشین شدن و رسیدن خونه ی دیلارا ،دیلارا رو سوار کردنو رفتن سراغ ایلول
ایلول:چطورید دخترا؟
ملیس:خوبیم تو چه خبر؟
ایلول:منم خوبم
ملیس:یازگی موقعی که رسیدیم جنگل قضیه رو بگو بهشون
دیلارا:قضیه چی؟چی شده؟
یازگی:بریم میفهمی😁
دخترا رسیدن جنگل لیزگه و ییعیت از قبل رسیده بودن و جایی که انتخاب کردن کنار رود خونه بود
دیلارا:سلامممم✋️
یازگی:وای خدا چه جای خوبی انتخاب کردید!
لیزگه:آره دیگه سلیقه من خداس😌
چند دقیقه بعد
همه اونده بودن رجب هم تازه اومده بود
لیزگه:اوفف بیاید قهوه بخورید که الان خیلی میچسبه
قهوه رو خوردن پسرا دارن فوتبال بازی میکنن دخترا هم دارت باهم حرف میرنن
دیلارا:خب یازگی چی میخواستی بهمون بگی؟
یازگی:باشه خوب ولی اول باید پسرا هم بیان
ایلول:پسرا بیاید یازگی انگاری میخواد به چیزی بمون بگه
همه ی پسرا نشستن یازگی رفت پیش اونور
یازگی:منو اونور رلیم 😊
ییعیت و رجب:😅🤨
دیلارا:شوخی نمیکنی دیگه نه؟اگه شوخی نمیکنی که خیلی خوبههههه
یازگی:نه شوخی نمیکنم ما مخفی کرده بودیم
اونور:والا منم الان سوپرایز شدم که میخواد بگه😅
ییعیت:وای خدا خیلییی خوبههههه
ملیس:آها راستی منو یازگی پروژه سریال داستان یک شب رو گرفتیم
رجب :وای خدا شوخی میکنی نه؟
ملیس:نه بابا شوخی کجا بود تازه میدونیم که پارتنر های سریالیمون هم کیا هستن
اونور :عه کیا هستن؟🤨
ملیس:من با انس کوچاک یازگی هم با بوراک دنیز
اونور:عه من که اصلا از بوراک دنیز خوشم نمیاد🗿
واکنش همه:😂😂
ییعیت:عه انس کوچاک هم فک کنم فامیل ما باشه
لیزگه:آره فک کنم یه نسبتی باهات داره
یازگی:فردا هم با پارتنر های سریالیمون محاسبه داریم
اونور:نمیشه منم بیام؟
یازگی:برای چی؟
اونور:آخه باید بفهمن که دوس پسر داری
یازگی:ای خدا نمیشههههه😅ای کاش اصلا بت نمیگفتم
لیزگه :خب الان هم کمی دیگه غذا آماده میشه،دخترا بیاید کمک
دیلارا:باشه ها ولی پسر ها هم باید بیان
رجب :باشه بابا اوفففففف ...............................
@yaz-yazgi
برای پارت های بیشتر پیج رو فالو کنید .🙂
گزارش نکنیددددددد
ساعت ۲:۳۰ظهر
ملیس :خب یازگی همه چیز رو برداشتیم آب و چادر و زیر پایی هم آوردیم فقط مونده بریم ایلول و دیلارا رو بیاریم
یازگی:آره من بهشون زنگ زدم گفتم الان میایم سراغمون
ملیس:آها خب باش پس بیا بریم سوار ماشین بشیم
یازگی:بیا بریم
یازگی و ملیس سوار ماشین شدن و رسیدن خونه ی دیلارا ،دیلارا رو سوار کردنو رفتن سراغ ایلول
ایلول:چطورید دخترا؟
ملیس:خوبیم تو چه خبر؟
ایلول:منم خوبم
ملیس:یازگی موقعی که رسیدیم جنگل قضیه رو بگو بهشون
دیلارا:قضیه چی؟چی شده؟
یازگی:بریم میفهمی😁
دخترا رسیدن جنگل لیزگه و ییعیت از قبل رسیده بودن و جایی که انتخاب کردن کنار رود خونه بود
دیلارا:سلامممم✋️
یازگی:وای خدا چه جای خوبی انتخاب کردید!
لیزگه:آره دیگه سلیقه من خداس😌
چند دقیقه بعد
همه اونده بودن رجب هم تازه اومده بود
لیزگه:اوفف بیاید قهوه بخورید که الان خیلی میچسبه
قهوه رو خوردن پسرا دارن فوتبال بازی میکنن دخترا هم دارت باهم حرف میرنن
دیلارا:خب یازگی چی میخواستی بهمون بگی؟
یازگی:باشه خوب ولی اول باید پسرا هم بیان
ایلول:پسرا بیاید یازگی انگاری میخواد به چیزی بمون بگه
همه ی پسرا نشستن یازگی رفت پیش اونور
یازگی:منو اونور رلیم 😊
ییعیت و رجب:😅🤨
دیلارا:شوخی نمیکنی دیگه نه؟اگه شوخی نمیکنی که خیلی خوبههههه
یازگی:نه شوخی نمیکنم ما مخفی کرده بودیم
اونور:والا منم الان سوپرایز شدم که میخواد بگه😅
ییعیت:وای خدا خیلییی خوبههههه
ملیس:آها راستی منو یازگی پروژه سریال داستان یک شب رو گرفتیم
رجب :وای خدا شوخی میکنی نه؟
ملیس:نه بابا شوخی کجا بود تازه میدونیم که پارتنر های سریالیمون هم کیا هستن
اونور :عه کیا هستن؟🤨
ملیس:من با انس کوچاک یازگی هم با بوراک دنیز
اونور:عه من که اصلا از بوراک دنیز خوشم نمیاد🗿
واکنش همه:😂😂
ییعیت:عه انس کوچاک هم فک کنم فامیل ما باشه
لیزگه:آره فک کنم یه نسبتی باهات داره
یازگی:فردا هم با پارتنر های سریالیمون محاسبه داریم
اونور:نمیشه منم بیام؟
یازگی:برای چی؟
اونور:آخه باید بفهمن که دوس پسر داری
یازگی:ای خدا نمیشههههه😅ای کاش اصلا بت نمیگفتم
لیزگه :خب الان هم کمی دیگه غذا آماده میشه،دخترا بیاید کمک
دیلارا:باشه ها ولی پسر ها هم باید بیان
رجب :باشه بابا اوفففففف ...............................
@yaz-yazgi
برای پارت های بیشتر پیج رو فالو کنید .🙂
گزارش نکنیددددددد
۲.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.