p9🩸
یوری : خو بزارید اطراف کنم
جین با عصبانیت نگاهم میکرد
جین : از کجا فهمیدی
یومی تعجب کرده بود
یومی : چی شده به منم بگید
یوری : اخه خیلی تابلو بود اول بابا یهویی ومد گفت که برید بیرون دوم ازت که پرسیدم رک تاریخ رو بهم گفتی سوم بعد توی ماشین هم یومی کلمه ت رو به زبونش آورد و تو پریدی وسط حرفش بعدشم منو نزاشتید که بر گردم خونه
جین : اخه تو با این مغز فندوقیت چرا آنقدر باهوشی ها .....
یومی حرفی نمیزد فقط دهنش باز بود .....
یومی : خو من دیگه برم شما حرف هاتونو بزنید
جین و یوری : باشه
ویو یومی:
همه جارو گذشتم ساعت داشت هشت میشد ولی جونگ کوک اینها نیومده بودند رفتم که از بابا بپرسم
یومی : پدر
مین هو : جانم دخترم
یومی : پدر چرا عمو آنها نیومده اند
مین هو : نمیدونم دختر من صبح به عمو گفتم که بیاند
یومی : هاااا ... باشه پدر ممنون
رفتم پیش بقیه ....
ویو مین هو :
ولی راست میگه چرا تاالان نیومدن اخه گوشیمو از توی جیبم در آوردم و زنگ زدم
مین هو : الو
مونبین : سلام داداش
مین هو : داداش کجایی تولد تموم شد
مونبین : تو راهم دارم میام
مین هو : بیاید که بعد نوبت به کیک میرسه
مونبین : باشه باشه
مین هو : فعلا
مونبین : فعلا
( پایان مکالمه )
داشتم میرفتم پیش بچه هام از دور دیدمشون هر سه تا با هم بگو بخند داشتند ......
که یه دفع یکی با داد وارد شد .....
اتیششششششششش ....... ( جیغ )
جین با عصبانیت نگاهم میکرد
جین : از کجا فهمیدی
یومی تعجب کرده بود
یومی : چی شده به منم بگید
یوری : اخه خیلی تابلو بود اول بابا یهویی ومد گفت که برید بیرون دوم ازت که پرسیدم رک تاریخ رو بهم گفتی سوم بعد توی ماشین هم یومی کلمه ت رو به زبونش آورد و تو پریدی وسط حرفش بعدشم منو نزاشتید که بر گردم خونه
جین : اخه تو با این مغز فندوقیت چرا آنقدر باهوشی ها .....
یومی حرفی نمیزد فقط دهنش باز بود .....
یومی : خو من دیگه برم شما حرف هاتونو بزنید
جین و یوری : باشه
ویو یومی:
همه جارو گذشتم ساعت داشت هشت میشد ولی جونگ کوک اینها نیومده بودند رفتم که از بابا بپرسم
یومی : پدر
مین هو : جانم دخترم
یومی : پدر چرا عمو آنها نیومده اند
مین هو : نمیدونم دختر من صبح به عمو گفتم که بیاند
یومی : هاااا ... باشه پدر ممنون
رفتم پیش بقیه ....
ویو مین هو :
ولی راست میگه چرا تاالان نیومدن اخه گوشیمو از توی جیبم در آوردم و زنگ زدم
مین هو : الو
مونبین : سلام داداش
مین هو : داداش کجایی تولد تموم شد
مونبین : تو راهم دارم میام
مین هو : بیاید که بعد نوبت به کیک میرسه
مونبین : باشه باشه
مین هو : فعلا
مونبین : فعلا
( پایان مکالمه )
داشتم میرفتم پیش بچه هام از دور دیدمشون هر سه تا با هم بگو بخند داشتند ......
که یه دفع یکی با داد وارد شد .....
اتیششششششششش ....... ( جیغ )
۳.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.