♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕
که دیدیم نگهبان های جلوی پایگاه روی زمین افتادن. هرکدوم رفتیم نبض یکی رو گرفتیم هردو مر*ده بودند. رفتیم داخل پایگاه. نگهبان های اونجا هم مرده بودند همه جا بهم ریخته بود. روی دیوار دفتر من علامت h رو با خون نگهبانا نوشته بودند.+کار چانه. انقدر اصبانی بودم که حس کردم کل بدنم اتیش گرفته درسته یک مافیا بودم ولی اونا هم ادم بودند و همشون برای من مردن&هی هی دختر حالت خوبه؟ چ چرا چشات این رنگی شده لیا خوبی چرا این شکلی شدی. از زبون جکسون: چشماش رنگ خون شده بود دستمو گذاشتم رو شونش و محکم تکونش دادم اما بدنش خیلی داغ بود جوری که اگه ابو میزاشتی رو بدنش 30 سانیه بعد همش بخار شده بود. داشتم صداش میزدم که یهو یچیزی شبیه اتیش از دستاش خرج شد و رفت تو زمین و تو کل پایگاه پخش شد و رفت توی بدن همه نگهبانایی که مرده بودند یهو بدن همشون درخشیدو به رنگ قرمز در اومد و زود خاموش شد. نگاه لیا کردم انگار خاموش شده بود. رفتم شونشو گرفتمو برگردوندمش چشمشاش عادی شده بود و بدنش هم دیگه داغ نبود. داشت می افتاد زود گرفتمش تمام انرژیش تخلیه شده بود و دیگه نمیتونست روی پاهاش بایسته نشست رو زمین منم باهاش افتادم بدن من تکیه گاهش بود و داشت نفس نفس میزد بعد از یه دقیقه انگار کل وزنش افتاد روی من و بیهوش شد. برایداستایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین سریع ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه ی خودش. درو باز کردم و گذاشتمش رو تخت. دستمو گذاشتم رو پیشونیش تب داشت. رفتم یه پارچه خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش.
از زبون لیا: وقتی چشمام رو باز کردم جکسون رو دیدم با نگرانی بهم زل زده بود.~حالت خوبه لیا(اگه دقت کنید یه چیزی عوض شذع)+ا اره خوبم چه اتفاقی افتاده. من چرا اینجام
~تو پایگاه بیهوش شدی+اونجا چه اتفاقی افتاد. ~وقتی علامت چان رو، رو دیوار دیدی چشمات قرمز قرمز شد و بدنت خیلی داغ شد و بعد از چند ثانیه یچیزی شبیه به اتیش از دستات خارج شدن و تو کل پایگاه پخش شدت بعد اون چیز نارنجی تقسیم شدو رفت تو بدن نگهبانا و بدنشون درخشیدو زود خاموش شد.+همه چیز مثل فکرمه همون مکان همون ادما~منظورت چیه؟+چهار ماه پیش شروع شد بعضی وقتا یه چیزی شبیه فیلم میومد جلو چشمم خیلی ناخواسته . اینجور شروع میشه که ما باهم دیگه میریم پایگاه و نگهبانای اونجا مردن بعد میریم تو و اون علامت رو میبینیم و من چشمام قرمز میشه و بعد اون چیز نارنحی از دستام خارج میشه. چند ثانیه بعد می افتم زمین و سیاهی. اما بعد از چند لحظه بعد همه جا سفید میشه. سفید سفید. یه سفیدی بی انتها. بعد یه زن که فکر کنم فرشته باشه صورتش درست معلوم نیست میاد میگه: یادش بگیر، رهاش کن، ازش استفاده کن، ولی هیچ وقت طمع نکن با طمع همچی نابود میشه. و بعد بیدار میشم. ~این یه پیغامه +خودم میدونم اقای باهوش. یکم بهم اب بده. داشت اب میریخت که بهش گفتم +تو جکسون نیستی ~منظورت چیه؟.....
بچه ها واقعا متاسفم دور گذاشتم درسام واقعا زیاده 😔
و یه چیزی داستان من یکم تخیلیه خواستم بدونید 😁😁
از زبون لیا: وقتی چشمام رو باز کردم جکسون رو دیدم با نگرانی بهم زل زده بود.~حالت خوبه لیا(اگه دقت کنید یه چیزی عوض شذع)+ا اره خوبم چه اتفاقی افتاده. من چرا اینجام
~تو پایگاه بیهوش شدی+اونجا چه اتفاقی افتاد. ~وقتی علامت چان رو، رو دیوار دیدی چشمات قرمز قرمز شد و بدنت خیلی داغ شد و بعد از چند ثانیه یچیزی شبیه به اتیش از دستات خارج شدن و تو کل پایگاه پخش شدت بعد اون چیز نارنجی تقسیم شدو رفت تو بدن نگهبانا و بدنشون درخشیدو زود خاموش شد.+همه چیز مثل فکرمه همون مکان همون ادما~منظورت چیه؟+چهار ماه پیش شروع شد بعضی وقتا یه چیزی شبیه فیلم میومد جلو چشمم خیلی ناخواسته . اینجور شروع میشه که ما باهم دیگه میریم پایگاه و نگهبانای اونجا مردن بعد میریم تو و اون علامت رو میبینیم و من چشمام قرمز میشه و بعد اون چیز نارنحی از دستام خارج میشه. چند ثانیه بعد می افتم زمین و سیاهی. اما بعد از چند لحظه بعد همه جا سفید میشه. سفید سفید. یه سفیدی بی انتها. بعد یه زن که فکر کنم فرشته باشه صورتش درست معلوم نیست میاد میگه: یادش بگیر، رهاش کن، ازش استفاده کن، ولی هیچ وقت طمع نکن با طمع همچی نابود میشه. و بعد بیدار میشم. ~این یه پیغامه +خودم میدونم اقای باهوش. یکم بهم اب بده. داشت اب میریخت که بهش گفتم +تو جکسون نیستی ~منظورت چیه؟.....
بچه ها واقعا متاسفم دور گذاشتم درسام واقعا زیاده 😔
و یه چیزی داستان من یکم تخیلیه خواستم بدونید 😁😁
۲۵.۶k
۲۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.