فیک تهیونگ پارت ۳۱
از زبان ا/ت
( روزه سفر )
همگی باهم رفتیم فرودگاه ۴ تا شال برداشته بودم
منتظر بودیم پروازمون رو اعلام کنن که گفتم : میا ، مینجا و.... آنسا یه لحظه با من بیاین
رفتیم سمته سرویس بهداشتی
میا گفت : چیشده وایستادم برگشتم سمتشون و گفتم : من براتون شال آوردم که قبل رسیدنمون به ایران ببندین
آنسا گفت : لطفاً تو برام ببند شالم رو
گفتم : با کمال میل ، موهای کوتاهش رو که از پشت بسته بود باز کردم یکمش رو جلو ریختم بعد شاله سفید رو گذاشتم روی سرش خیلی ناز شده بود
میا مینجا هم که فعلا داشتن با شال کَلَن جار میرفتن
با دیدن آنسا ازم خواستن برای اونا رو هم ببندم
بعد از تموم شدن کارمون اومدیم بیرون آنسا گفت : وای احساس میکنم خیلی مغرور و خوشگل شدممممم
خندیدم و گفتم : صددرصد
میا گفت : منو ببینین شال بهم میاد
مینجا بهش نگاه کرد و گفت : عالی شدی عشقم
میا گفت : دوروغ نگیاااا میخوام وقتی جین منو دید دلش رو ببرم
گفتم : همینطوری هم دلش رو بردیییی همه خندیدیم
رسیدیم به پسرا .
جیمین نگامون کرد و گفت : چقدر تغییر کردین شما ها
دستم رو گذاشتم روی کمرم و گفتم : یعنی چه چیزی توی ما تغییر کرده نابغه ؟! گفت : معلومه ؟ گفتم : اوففف جیمین بیش اندازه نابغهای هااا ما شال گذاشتیم سرمون گفت : گرفتم چیشد ، اسم پروازمون رو گفتن ما هم بدو بدو رفتیم سمته هواپیما
منو آنسا کناره هم نشستیم میا و مینجا هم کناره هم پسرا هم باهم نشستن
بالاخره رسیدیم
گردنم خشک شده بود از هواپیما پیاده شدم و گفتم : هوفففف وطنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : نمیدونم هوای اینجا با کره چه فرقی داره میا مینجا اینقدر ذوق داشتن همش میرفتن اینور اونور گفتم : گم میشینااا
مینجا گفت : نه نمیشیممم
رفتیم یه هتل لاکچری گرفتیم هرکس برای خودش اتاق گرفت البته من مترجمشون بودم 🙈
اتاق من روبهروی اتاق تهیونگ بود آخه چرااااا
( روزه سفر )
همگی باهم رفتیم فرودگاه ۴ تا شال برداشته بودم
منتظر بودیم پروازمون رو اعلام کنن که گفتم : میا ، مینجا و.... آنسا یه لحظه با من بیاین
رفتیم سمته سرویس بهداشتی
میا گفت : چیشده وایستادم برگشتم سمتشون و گفتم : من براتون شال آوردم که قبل رسیدنمون به ایران ببندین
آنسا گفت : لطفاً تو برام ببند شالم رو
گفتم : با کمال میل ، موهای کوتاهش رو که از پشت بسته بود باز کردم یکمش رو جلو ریختم بعد شاله سفید رو گذاشتم روی سرش خیلی ناز شده بود
میا مینجا هم که فعلا داشتن با شال کَلَن جار میرفتن
با دیدن آنسا ازم خواستن برای اونا رو هم ببندم
بعد از تموم شدن کارمون اومدیم بیرون آنسا گفت : وای احساس میکنم خیلی مغرور و خوشگل شدممممم
خندیدم و گفتم : صددرصد
میا گفت : منو ببینین شال بهم میاد
مینجا بهش نگاه کرد و گفت : عالی شدی عشقم
میا گفت : دوروغ نگیاااا میخوام وقتی جین منو دید دلش رو ببرم
گفتم : همینطوری هم دلش رو بردیییی همه خندیدیم
رسیدیم به پسرا .
جیمین نگامون کرد و گفت : چقدر تغییر کردین شما ها
دستم رو گذاشتم روی کمرم و گفتم : یعنی چه چیزی توی ما تغییر کرده نابغه ؟! گفت : معلومه ؟ گفتم : اوففف جیمین بیش اندازه نابغهای هااا ما شال گذاشتیم سرمون گفت : گرفتم چیشد ، اسم پروازمون رو گفتن ما هم بدو بدو رفتیم سمته هواپیما
منو آنسا کناره هم نشستیم میا و مینجا هم کناره هم پسرا هم باهم نشستن
بالاخره رسیدیم
گردنم خشک شده بود از هواپیما پیاده شدم و گفتم : هوفففف وطنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : نمیدونم هوای اینجا با کره چه فرقی داره میا مینجا اینقدر ذوق داشتن همش میرفتن اینور اونور گفتم : گم میشینااا
مینجا گفت : نه نمیشیممم
رفتیم یه هتل لاکچری گرفتیم هرکس برای خودش اتاق گرفت البته من مترجمشون بودم 🙈
اتاق من روبهروی اتاق تهیونگ بود آخه چرااااا
۱۱۸.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.