the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت۱۹
یونگی.در اتاقشو زدم
بزرگ خان.بیا تو
یونگی.رفتم تو...سلام
بزرگ خان.سلام پسرم چیزی شده؟
یونگی.منو ات میخایم از این عمارت بریم..یعنی تو یه خونه جدا بمونیم
بزرگ خان.برای چی مگه اتفاقی افتاده؟
چیزی هم که کم ندارین توی این عمارت
یونگی.اتفاقی نیوفتاده چیزی هم کم نداریم اما ات میگه اینجا راحت نیست خودمم همینطور ترجیح میدیم توی یه خونه جدا زندگی کنیم
بزرگ خان.هر جور خودتون راحتین
یونگی.ممنون پدربزرگ...از اتاقش اومدم بیرون رفتم سمت اتاق خودمو ات
در اتاقو باز کردم که دیدم ات خابه منم خسته بودم لباسمو عوض کردم رفتم رو تخت،ات رو بغل کردم بعد خوابیدم
ات
صبح با حس یه جسم سنگین که روم بود از خواب بیدار شدم که با صورت یونگی توی یه سانتی صورتم مواجه شدم
مثل یه گربه کوچولو خوابیده بود اما من واقعاً داشتم له میشدم
ات.یونگی یونگیی تروخودا پاشو له شدم یونگ
دیدم بیدار نمیشه یه فکر شیطانی به ذهنم رسید
یکم سرمو کشیدم بالا سمت صورتش یه گاز محکم از لپش گرفتم که یهو داد زد
یونگی.اییییی این چی بود
ات.چشماشو باز کرد دستشو گذاشته بود رو صورتش بعد منو با تعجب نگاه کرد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند زدم زیر خنده
یونگی.پس تو لپ منو گاز گرفتی
ات.یونگی بلند شد تا بیاد منو بگیره منم مثل جت از تخت پریدم پایین دور تا دور اتاق دنبال من میدوئید تا منو بگیره منم داشتم همینطور میدوئیدم که پام خورد به تخت افتادم رو تخت
یونگی.بلاخره گیرت انداختم خانوم کوچولو
ات.یونگی اومد روم خیمه زد
یونگی.حالا باهات چیکار کنم هوم؟
نظرت چیه تنبیهت کنم؟
ات.دلت میاد منو تنبیه کنی؟
یونگی.وقتی شیطونی میکنی باید به عواقبشم فک کنی
همین موقع در اتاق باز شد اجوما اومد تو
اجوما.ای وای خاک بر سرم شما دو تا چیکار میکنین؟
یونگی سریع به خودش اومد از روم بلند شد
یونگی.هیچی اجوما ات یکم شیطونی کرده بود میخاستم تنبیهش کنم
اجوما.از دست شما دوتا زود آماده شین بیاین پایین
ات با یونگی.چشم
اجوما رفت
یونگی.راستی ات یه خبر خوب برات دارم
ات.چع خبری؟
یونگی.اول بوسم کن تا بگم
ات.رفتم سمت یونگی رو لپش یه بوسه محکم زدم...خب حالا بگو چه خبری؟
یونگی.پدربزرگ اجازه داد از این عمارت بریم یعنی دیگه میتونیم تو خونه خودمون زندگی کنیم
ات.اخجوننن....پریدم بغل یونگی
ات.بلاخره میتونم آزاد زندگی کنم..یونگی عاشقتم
یونگی.منم همینطور عزیزم ولی تنبیهت سر جاش میمونه ها
ات.یاااا....
امیدوارم خوشتون بیاد بیبی ها💜
پارت۱۹
یونگی.در اتاقشو زدم
بزرگ خان.بیا تو
یونگی.رفتم تو...سلام
بزرگ خان.سلام پسرم چیزی شده؟
یونگی.منو ات میخایم از این عمارت بریم..یعنی تو یه خونه جدا بمونیم
بزرگ خان.برای چی مگه اتفاقی افتاده؟
چیزی هم که کم ندارین توی این عمارت
یونگی.اتفاقی نیوفتاده چیزی هم کم نداریم اما ات میگه اینجا راحت نیست خودمم همینطور ترجیح میدیم توی یه خونه جدا زندگی کنیم
بزرگ خان.هر جور خودتون راحتین
یونگی.ممنون پدربزرگ...از اتاقش اومدم بیرون رفتم سمت اتاق خودمو ات
در اتاقو باز کردم که دیدم ات خابه منم خسته بودم لباسمو عوض کردم رفتم رو تخت،ات رو بغل کردم بعد خوابیدم
ات
صبح با حس یه جسم سنگین که روم بود از خواب بیدار شدم که با صورت یونگی توی یه سانتی صورتم مواجه شدم
مثل یه گربه کوچولو خوابیده بود اما من واقعاً داشتم له میشدم
ات.یونگی یونگیی تروخودا پاشو له شدم یونگ
دیدم بیدار نمیشه یه فکر شیطانی به ذهنم رسید
یکم سرمو کشیدم بالا سمت صورتش یه گاز محکم از لپش گرفتم که یهو داد زد
یونگی.اییییی این چی بود
ات.چشماشو باز کرد دستشو گذاشته بود رو صورتش بعد منو با تعجب نگاه کرد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند زدم زیر خنده
یونگی.پس تو لپ منو گاز گرفتی
ات.یونگی بلند شد تا بیاد منو بگیره منم مثل جت از تخت پریدم پایین دور تا دور اتاق دنبال من میدوئید تا منو بگیره منم داشتم همینطور میدوئیدم که پام خورد به تخت افتادم رو تخت
یونگی.بلاخره گیرت انداختم خانوم کوچولو
ات.یونگی اومد روم خیمه زد
یونگی.حالا باهات چیکار کنم هوم؟
نظرت چیه تنبیهت کنم؟
ات.دلت میاد منو تنبیه کنی؟
یونگی.وقتی شیطونی میکنی باید به عواقبشم فک کنی
همین موقع در اتاق باز شد اجوما اومد تو
اجوما.ای وای خاک بر سرم شما دو تا چیکار میکنین؟
یونگی سریع به خودش اومد از روم بلند شد
یونگی.هیچی اجوما ات یکم شیطونی کرده بود میخاستم تنبیهش کنم
اجوما.از دست شما دوتا زود آماده شین بیاین پایین
ات با یونگی.چشم
اجوما رفت
یونگی.راستی ات یه خبر خوب برات دارم
ات.چع خبری؟
یونگی.اول بوسم کن تا بگم
ات.رفتم سمت یونگی رو لپش یه بوسه محکم زدم...خب حالا بگو چه خبری؟
یونگی.پدربزرگ اجازه داد از این عمارت بریم یعنی دیگه میتونیم تو خونه خودمون زندگی کنیم
ات.اخجوننن....پریدم بغل یونگی
ات.بلاخره میتونم آزاد زندگی کنم..یونگی عاشقتم
یونگی.منم همینطور عزیزم ولی تنبیهت سر جاش میمونه ها
ات.یاااا....
امیدوارم خوشتون بیاد بیبی ها💜
۲۷.۲k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.