(پارت 34) .I wish I never saw it
جیمین: چه طوره یه رابطه داشته باشم البته که با وجود اون کوچولو نه ماه قراره تو خماری بمونم ولی قول نمیدم توی این نه ماه رابطه نداشته باشیما
شکممو با دستمال پاک کرد لباسمو تنم کرد برایداستایل بغلم کرد بردم تو ماشین، ماشین با صدای بدی از جا کنده شد وقتی رسیدیم خونه سریع پیاده شد بغلم کرد انگار صبرش لبریز شد داشت میدوئد از کارش خندم گرفت
جیمین: اه... ا ت ببین باهام چیکار میکنی همین الانش به خاطرت شق کردم
باحرفاش خندم گرفت مک کوچیکی از لبام گرفت گذاشتم رو تخت شروع کرد بوسیدن تمام نقاط بدنم.........
جیمین
وقتی جانگ هو بهم گفت ا ت حاملس هم خوشحال شدم هم ناراحت به خاطره شغلم نمیتونستم ریسک کنم تا بچه داشته باشیم
رقیبای کمی ندارم ممکنه برای زمین زدنم از ا ت و بچه سواستفاده کنن مخصوصا بچه، اونا هرکاری میکنن تا به جایگاه من برسن ولی وقتی اون صدای ضعیف شنیدم انگار یه چیزی تو من سقوط کرد... هه... باورم نمیشد میخواستم بچه ی خودمو بکشم من عاشق بچه ها بودم... هه... اره بودم... روزه گار. لعنتیم منو اینجوری کرد وقتی 15سالم بود تصمیم گرفتم بشم این ادمی که هستم الان شدم مثل یه سنگ بدون حسی دیگه هیچی روم اثر نداره تنها کسی که میتونه روم اثر بزاره ا ت. این روزا باهاش خوب نبودم دست خودم نبود انگار یکی منو کنترل میکرد وقتی عصبانیتم میخوابه میفهمم چی کار کردم حالم اصلا
خوب نبود یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد دلم میخواست گریه کنم اما نمیتونستم پیش ا ت گریه کنم پس خودمو نگه داشتم
ازش خواستم یه فرصت بده تا همه اینارو فراموش کنه و...و اون فرصتو بهم داد
رفتم سمتشو لباشو میمکیدم........
ا ت
اون شب، شب خوبی برای هردوی ما بود جیمین همش حواسش بهم بود سعی میکرد شبا زود تر بیاد رابطه مون بهتر شده بود چند روزی بود شکمم کمی برامده شده بود ویارم شروع شده بود
توی یخچال پره بستنی نتلا بود صدای باز شدن در اومد برگشتم دیدم جیمینه معلوم بود خستس بهش سلام کردم
جوابمو با سر داد روی مبل ولو شد بهش نگاه میکردم یهو دلم هوس لواشک کرد بدون فکری بلند شدم رفتم رو پاش نشستم چشماشو اروم باز کرد دستشو گذاشت دور کمرم
ت ا: جیمین
جیمین: هووم؟
شکممو با دستمال پاک کرد لباسمو تنم کرد برایداستایل بغلم کرد بردم تو ماشین، ماشین با صدای بدی از جا کنده شد وقتی رسیدیم خونه سریع پیاده شد بغلم کرد انگار صبرش لبریز شد داشت میدوئد از کارش خندم گرفت
جیمین: اه... ا ت ببین باهام چیکار میکنی همین الانش به خاطرت شق کردم
باحرفاش خندم گرفت مک کوچیکی از لبام گرفت گذاشتم رو تخت شروع کرد بوسیدن تمام نقاط بدنم.........
جیمین
وقتی جانگ هو بهم گفت ا ت حاملس هم خوشحال شدم هم ناراحت به خاطره شغلم نمیتونستم ریسک کنم تا بچه داشته باشیم
رقیبای کمی ندارم ممکنه برای زمین زدنم از ا ت و بچه سواستفاده کنن مخصوصا بچه، اونا هرکاری میکنن تا به جایگاه من برسن ولی وقتی اون صدای ضعیف شنیدم انگار یه چیزی تو من سقوط کرد... هه... باورم نمیشد میخواستم بچه ی خودمو بکشم من عاشق بچه ها بودم... هه... اره بودم... روزه گار. لعنتیم منو اینجوری کرد وقتی 15سالم بود تصمیم گرفتم بشم این ادمی که هستم الان شدم مثل یه سنگ بدون حسی دیگه هیچی روم اثر نداره تنها کسی که میتونه روم اثر بزاره ا ت. این روزا باهاش خوب نبودم دست خودم نبود انگار یکی منو کنترل میکرد وقتی عصبانیتم میخوابه میفهمم چی کار کردم حالم اصلا
خوب نبود یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد دلم میخواست گریه کنم اما نمیتونستم پیش ا ت گریه کنم پس خودمو نگه داشتم
ازش خواستم یه فرصت بده تا همه اینارو فراموش کنه و...و اون فرصتو بهم داد
رفتم سمتشو لباشو میمکیدم........
ا ت
اون شب، شب خوبی برای هردوی ما بود جیمین همش حواسش بهم بود سعی میکرد شبا زود تر بیاد رابطه مون بهتر شده بود چند روزی بود شکمم کمی برامده شده بود ویارم شروع شده بود
توی یخچال پره بستنی نتلا بود صدای باز شدن در اومد برگشتم دیدم جیمینه معلوم بود خستس بهش سلام کردم
جوابمو با سر داد روی مبل ولو شد بهش نگاه میکردم یهو دلم هوس لواشک کرد بدون فکری بلند شدم رفتم رو پاش نشستم چشماشو اروم باز کرد دستشو گذاشت دور کمرم
ت ا: جیمین
جیمین: هووم؟
۱۱۲.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.