دخترک مغرور♥️🧬
دخترک مغرور♥️🧬
پارت ۷۲
diyana
بابا ا : به به خوشحالم که دوباره میبینمت(بجه ها این بابای پانیذم هس)
دیانا: ولی من خوشحال نیسم
بابا ا : پس چرا اومدی
دیانا : تو ارسلان رو تو این دوسال باهاش این کارو کردی
چه سودی برات داش
بابا ا : من دلم خنک شد تو چی
تو چه سودی برات دارع برگرده
دیانا : میدونی چیه من عاشق ارسلانممم
دیوونشم
حالا فهمیدی چه سودی برام دارع
بابا ا : بیا معامله کنیم
دیانا : من با توی عوضی معامله نمیکنم
بابا ا : بابات که خوب اهل معامله بود
دیانا : اون بابامه من دیانام
بابا ا : میدونستی اون دختری که باید با ارسلان ازدواج میکر کی بود
دیانا: نه و نمیخام بدونم
بابا ا : اون تو بودی
تو وای خو هیچکدومتون راضی نشدید
دیانا : اون موقع هیچ علاقه ای بین منو ارسلان نبود
ولی الان دیوونشم
دیگ کاری باهاش نذاشته باش
بابا ا : تا نمیرع ول کنش نیسم
دیانا : تو بیا برو دخترت که داره میمیره رو جمع کن
چه پدری هسی که به فکر بچه هات نیسی
ارسلان هیچی ولی پانیذ چی
پانیذ که به قول خودت عمرته جونته چرا مراقبش نیسی
هانننن
الان گوشه بیمارستان بخاطر ندونم کاریای تو داره جون میده
بابا ا : کدوم بیمارستانه
دیانا : مهمه
بابا ا : بهت میگم کدوم بیمارستانه(با داد)
دیانا : بیا با هم بریم
سریع رفتم حاضر شد اومد
بابا ا : با ماشین من میریم
دیانا : باشه
رسیدیم بیمارستان
سریع رف پیش پانیذ که رضا بهش حمله کرد
بادیگاردش رضا رو گرفتن
رضا : عوضییی همششش تقصیر توعه
همه چیزا
با چه جرعتی به اینجا اومدی
بابا ا : اونی که باید بره تویی نه من
رضا : خفه شو عوضی
دیانا : همینطور جر و بحث میکردن که یهو...
ادامه دارد....
پارت ۷۲
diyana
بابا ا : به به خوشحالم که دوباره میبینمت(بجه ها این بابای پانیذم هس)
دیانا: ولی من خوشحال نیسم
بابا ا : پس چرا اومدی
دیانا : تو ارسلان رو تو این دوسال باهاش این کارو کردی
چه سودی برات داش
بابا ا : من دلم خنک شد تو چی
تو چه سودی برات دارع برگرده
دیانا : میدونی چیه من عاشق ارسلانممم
دیوونشم
حالا فهمیدی چه سودی برام دارع
بابا ا : بیا معامله کنیم
دیانا : من با توی عوضی معامله نمیکنم
بابا ا : بابات که خوب اهل معامله بود
دیانا : اون بابامه من دیانام
بابا ا : میدونستی اون دختری که باید با ارسلان ازدواج میکر کی بود
دیانا: نه و نمیخام بدونم
بابا ا : اون تو بودی
تو وای خو هیچکدومتون راضی نشدید
دیانا : اون موقع هیچ علاقه ای بین منو ارسلان نبود
ولی الان دیوونشم
دیگ کاری باهاش نذاشته باش
بابا ا : تا نمیرع ول کنش نیسم
دیانا : تو بیا برو دخترت که داره میمیره رو جمع کن
چه پدری هسی که به فکر بچه هات نیسی
ارسلان هیچی ولی پانیذ چی
پانیذ که به قول خودت عمرته جونته چرا مراقبش نیسی
هانننن
الان گوشه بیمارستان بخاطر ندونم کاریای تو داره جون میده
بابا ا : کدوم بیمارستانه
دیانا : مهمه
بابا ا : بهت میگم کدوم بیمارستانه(با داد)
دیانا : بیا با هم بریم
سریع رفتم حاضر شد اومد
بابا ا : با ماشین من میریم
دیانا : باشه
رسیدیم بیمارستان
سریع رف پیش پانیذ که رضا بهش حمله کرد
بادیگاردش رضا رو گرفتن
رضا : عوضییی همششش تقصیر توعه
همه چیزا
با چه جرعتی به اینجا اومدی
بابا ا : اونی که باید بره تویی نه من
رضا : خفه شو عوضی
دیانا : همینطور جر و بحث میکردن که یهو...
ادامه دارد....
۶۵۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.