( ادامه پارت 6)
( ادامه پارت 6)
بومگیو در رو زد و وارد کلاس شد؛
*: خب بچها! تکالیفتونو!
*: سوبین یونجون ساکت! هیسونگ یه بار گفت بس نبود!
سوبین و یونجون: معذرت میخوایم!
*: خوب... باشه ، ولی دیگه تکرار نشه!
بومگیو اومد و دید که تنها صندلیه خالی پیش یونجونه پس رفت و پیش یونجون نشست؛
یونجون صورتش قرمز شد! قلبش داشت تند و تند میتپید! یونجون : الان وقتشه... وقتشه که بهش بگم دوسش دارم! اره!
یونجون: بومگیو!
بومگیو : بله؟
یونجون: میخواستم بهت بگم که من بهت...
*: یونجون! مگه نگفتم حرف نزن! هاااا؟
یونجون معذرت میخوام! دیگه تکرار نمیشه!
*:باشه... ولی یه بار دیگه ببینم حرف میزنی بد میشه!
یونجون: چشم!
بومگیو : یعنی چی میخواست بگه؟ حالا ولش کن بعدا میپرسم!
بومگیو در رو زد و وارد کلاس شد؛
*: خب بچها! تکالیفتونو!
*: سوبین یونجون ساکت! هیسونگ یه بار گفت بس نبود!
سوبین و یونجون: معذرت میخوایم!
*: خوب... باشه ، ولی دیگه تکرار نشه!
بومگیو اومد و دید که تنها صندلیه خالی پیش یونجونه پس رفت و پیش یونجون نشست؛
یونجون صورتش قرمز شد! قلبش داشت تند و تند میتپید! یونجون : الان وقتشه... وقتشه که بهش بگم دوسش دارم! اره!
یونجون: بومگیو!
بومگیو : بله؟
یونجون: میخواستم بهت بگم که من بهت...
*: یونجون! مگه نگفتم حرف نزن! هاااا؟
یونجون معذرت میخوام! دیگه تکرار نمیشه!
*:باشه... ولی یه بار دیگه ببینم حرف میزنی بد میشه!
یونجون: چشم!
بومگیو : یعنی چی میخواست بگه؟ حالا ولش کن بعدا میپرسم!
۳.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.