☆عشق بین سال آخری ها☆
☆عشق بین سال آخری ها☆
☆فرشته عشق فصل دوم ☆
پارت هفتمـ
میونگ: با من قرار میزاری؟
گائول حدودا پنج دقیقه ساکت بود
بعد شروع کرد به حرف زدن
گائول: 🙂آره
اینو گفت و صدای جیغ شنیدیم و کنارمون رو نگاه کردیم
و دیدیدیم
ته سان، بورام، دایون وایساده بودن
حرفی از نویسنده: اینا یه اکیپ هستن
گائول و میونگ: هیبیییییییی چکار میکنین ترسوندینمون
دایون: هی الان وقت این حرفاست ما کلی منتظر بودیم تا شما ها به هم اعتراف کنین
گائول: مگه شما ها میدونستین من دوستش دارم
بورام: 😂😂😂از همون روز اول تو بهش نگاه یه دوست ساده رو نداشتی
گائول؛ ........
مدرسه تموم شد بریم یه چیزی بخوریم بریم خونه
میونگ؛ من دلم بستنی میخواد
گائول: منم
ته سان: پس بریم بستنی بخوریم
همه: بریم
از زبون گائول
وقتی میخواستیم بریم دست میونگ رو گرفتم
نگاهی بهم کرد و لبخند زد و راه افتادیم و رفتیم بستنی فروشی کنار ساحل
از زبون گائول
رو صندلی های کنار ساحل نشستیم و بستنی خوردیم و راه افتادیم تا خونه با میونگ رفتم رفت داخل منم رفتم خونه
رسیدم و رفتم داخل که دیدم مامانم ناراحته و بابام عصبانی هست یه چیز کاملا طبیعی داشتم میرفتم داخل اتاق که بابام گفت
بابای گائول: اون دختره کی بود (با عصبانیت)
همونطور که روم اونور بود گفتم به تو ربطی نداره
بابام زد تو گوشم
بابای گائول: حالا دیگه به من ربطی هم نداره؟(با داد)
رفتم طبقه بالا تو اتاقم انگار با سنگ زده بودنم
لباس عوض کردم و رفتم بیرون و به هیچکس اهمیت ندادم
اما اون بیرون کسی رو دیدم که الان اصلا نباید میدیدم
شرط داره میخوام امتحان کنمـ
نظرتون راجب فصل دوم چیه
☆فرشته عشق فصل دوم ☆
پارت هفتمـ
میونگ: با من قرار میزاری؟
گائول حدودا پنج دقیقه ساکت بود
بعد شروع کرد به حرف زدن
گائول: 🙂آره
اینو گفت و صدای جیغ شنیدیم و کنارمون رو نگاه کردیم
و دیدیدیم
ته سان، بورام، دایون وایساده بودن
حرفی از نویسنده: اینا یه اکیپ هستن
گائول و میونگ: هیبیییییییی چکار میکنین ترسوندینمون
دایون: هی الان وقت این حرفاست ما کلی منتظر بودیم تا شما ها به هم اعتراف کنین
گائول: مگه شما ها میدونستین من دوستش دارم
بورام: 😂😂😂از همون روز اول تو بهش نگاه یه دوست ساده رو نداشتی
گائول؛ ........
مدرسه تموم شد بریم یه چیزی بخوریم بریم خونه
میونگ؛ من دلم بستنی میخواد
گائول: منم
ته سان: پس بریم بستنی بخوریم
همه: بریم
از زبون گائول
وقتی میخواستیم بریم دست میونگ رو گرفتم
نگاهی بهم کرد و لبخند زد و راه افتادیم و رفتیم بستنی فروشی کنار ساحل
از زبون گائول
رو صندلی های کنار ساحل نشستیم و بستنی خوردیم و راه افتادیم تا خونه با میونگ رفتم رفت داخل منم رفتم خونه
رسیدم و رفتم داخل که دیدم مامانم ناراحته و بابام عصبانی هست یه چیز کاملا طبیعی داشتم میرفتم داخل اتاق که بابام گفت
بابای گائول: اون دختره کی بود (با عصبانیت)
همونطور که روم اونور بود گفتم به تو ربطی نداره
بابام زد تو گوشم
بابای گائول: حالا دیگه به من ربطی هم نداره؟(با داد)
رفتم طبقه بالا تو اتاقم انگار با سنگ زده بودنم
لباس عوض کردم و رفتم بیرون و به هیچکس اهمیت ندادم
اما اون بیرون کسی رو دیدم که الان اصلا نباید میدیدم
شرط داره میخوام امتحان کنمـ
نظرتون راجب فصل دوم چیه
۱.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.