سلامی مجدد•-•
سلامی مجدد•-•
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
خب موضوع: به عنوانه یاندره..
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡.
تکپارتی از مایکی بونتن کراشمممممپذنتلیسططسنکگککوحترعل(وی از تشنج بیهوش شد....)
*چندی بعد کع بهوش اومدم*
خب من بهوش امدم...
خب شروع کنیم زر بسه
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
/از زبونه ا.ت/
چندین سالی هست که ازش خبری نیست... ازین بابت خیلیی خوشحالم.... من مانجیرو رو دوس داشتم، ولی وقتی خشونتش وقتی که به پسری نزدیک میشدم باعث ترسم میشد ازش فرار کردم... ولی پیدام کردو من فهمیدم سانو مانجیرو واقعن کیه...خیلی اذیتم کرد و باعثه تنفرم نسبت به خودش شد، اما بعده هزاران تلاشه پی در پی از دستش فرار کردم، خیلی وقت گذشته، مایکی اونموقع یه بچه 16ساله بود... امیدوارم دنبالم نباشه ... نمیخوام اون خاطراته بدم برام تکرار شع
البته خودمم کرم دارمااا؛ ساعت سه صب اومدم ولگردی. راحت میتونی خفتم کنهه
وایی حاجی چرا حس میکنم یکی نگام میکنههههه؟ صب کن... من که جلو خونمم.. وای اصن متوجه نشدم کی اومدم...
بهتره برم تو
«یهو چشمات سیاهی رفت»
*بهوش اومدن*
صب کن من کجاممم؟
ودفف... ولی چقد شیکه اتاقه
کاره مایکیه*اروم گفتنو جمع شدن اشک تو چشات*
*یهو حس کردی یکی بغلت کردع*
مایکی: دلم برات تنگ شده بود تایاکی *پوزخندو لحنه سرد*
ا.ت: تو کی هس... مانجیرو؟ ت.. توییی؟
مایکی: بیبی هنوزم باهوشی*بهم ریختن موهات*ولی از هوشت بد استفاده کردی*لحنه سرد*هرکاری یه عاقبتی داره؛ مگه نه؟...
ا.ت: مانجیر...
مایکی: من مایکیمممممم، برایه تو فقط من مایکیممممم نه مانجیروووووو*داد*
«ا.ت از ترس یکم از جاش عقب رف(هنوز رو تختی)»
ا.ت: هق... باشه مایکی، ل.. لطفن بیخیالم شوو
مایکی: بعده این همه سال...*اروم*چطور دوباره ولت کنم هااااااااا؟*داد*
ا.ت: هق... لطفن
مایکی: نظرت با یه تاوان لذت بخش چیه؟*پوزخند*(بگیرید منظورو🗿👍🏻👈🏻👉🏻)
(و بعله یه شبه پر عبادتو زیبا)
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
به مولا هیچیییی به مغزم خطور نکردهههههه.... شبیه قلمه من نیسسسس من این نوشته رو گردن نمیگیرممممم مغزم ریدهههههه... هیققققق.. از یه طرف نمیخواستم درخواستی دیر شه از یه طرف مغزم ریدهههههه
میگم اون کسی کع درنواست داده بود خوشش اومد؟ 🥺
ولی خب...
«مگهـــ یه لایکــــ و یهــــــ کامنتــــ چقدر کارهــــ سختیهــــــــ؟ 🌌✨»
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
خب موضوع: به عنوانه یاندره..
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡.
تکپارتی از مایکی بونتن کراشمممممپذنتلیسططسنکگککوحترعل(وی از تشنج بیهوش شد....)
*چندی بعد کع بهوش اومدم*
خب من بهوش امدم...
خب شروع کنیم زر بسه
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
/از زبونه ا.ت/
چندین سالی هست که ازش خبری نیست... ازین بابت خیلیی خوشحالم.... من مانجیرو رو دوس داشتم، ولی وقتی خشونتش وقتی که به پسری نزدیک میشدم باعث ترسم میشد ازش فرار کردم... ولی پیدام کردو من فهمیدم سانو مانجیرو واقعن کیه...خیلی اذیتم کرد و باعثه تنفرم نسبت به خودش شد، اما بعده هزاران تلاشه پی در پی از دستش فرار کردم، خیلی وقت گذشته، مایکی اونموقع یه بچه 16ساله بود... امیدوارم دنبالم نباشه ... نمیخوام اون خاطراته بدم برام تکرار شع
البته خودمم کرم دارمااا؛ ساعت سه صب اومدم ولگردی. راحت میتونی خفتم کنهه
وایی حاجی چرا حس میکنم یکی نگام میکنههههه؟ صب کن... من که جلو خونمم.. وای اصن متوجه نشدم کی اومدم...
بهتره برم تو
«یهو چشمات سیاهی رفت»
*بهوش اومدن*
صب کن من کجاممم؟
ودفف... ولی چقد شیکه اتاقه
کاره مایکیه*اروم گفتنو جمع شدن اشک تو چشات*
*یهو حس کردی یکی بغلت کردع*
مایکی: دلم برات تنگ شده بود تایاکی *پوزخندو لحنه سرد*
ا.ت: تو کی هس... مانجیرو؟ ت.. توییی؟
مایکی: بیبی هنوزم باهوشی*بهم ریختن موهات*ولی از هوشت بد استفاده کردی*لحنه سرد*هرکاری یه عاقبتی داره؛ مگه نه؟...
ا.ت: مانجیر...
مایکی: من مایکیمممممم، برایه تو فقط من مایکیممممم نه مانجیروووووو*داد*
«ا.ت از ترس یکم از جاش عقب رف(هنوز رو تختی)»
ا.ت: هق... باشه مایکی، ل.. لطفن بیخیالم شوو
مایکی: بعده این همه سال...*اروم*چطور دوباره ولت کنم هااااااااا؟*داد*
ا.ت: هق... لطفن
مایکی: نظرت با یه تاوان لذت بخش چیه؟*پوزخند*(بگیرید منظورو🗿👍🏻👈🏻👉🏻)
(و بعله یه شبه پر عبادتو زیبا)
🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡🍡
به مولا هیچیییی به مغزم خطور نکردهههههه.... شبیه قلمه من نیسسسس من این نوشته رو گردن نمیگیرممممم مغزم ریدهههههه... هیققققق.. از یه طرف نمیخواستم درخواستی دیر شه از یه طرف مغزم ریدهههههه
میگم اون کسی کع درنواست داده بود خوشش اومد؟ 🥺
ولی خب...
«مگهـــ یه لایکــــ و یهــــــ کامنتــــ چقدر کارهــــ سختیهــــــــ؟ 🌌✨»
۱۰.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.